شرح دعای مکارم الاخلاق94/04/25

 

شرح دعای مکارم الاخلاق

حضرت آیت الله حسینی بوشهری(دامت برکاته)

موضوع: عزت ظاهری                                                            تاریخ: 94/04/25

مرکز خدمات حوزه های علمیه                                                  مصادف با: 29 رمضان1436

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا»

«پروردگارا، عزت ظاهری را به من عطا نکن، مگر اینکه به همان اندازه در ضمیر و باطن من ذلت پدید آید»

انسان‎ها گاهی در جامعه موقعیت اجتماعی و ممتازی پیدا می‎کنند که به دنبال آن طرفدارانی گرد آن‎ها جمع می‎شوند. در جلسات گذشته، درباره فقره «وَ أَعِزَّنِي وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْر» بحث کردیم که ممکن است ابهامی در مورد این فقره از دعای شریف و فقره‎ای که در ابتدا عرض شد به وجود آید. در رابطه با فقره«وَ أَعِزَّنِي وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْر» گفته شد که این فراز از دعای شریف در رابطه با عزت نفس است؛ عزت نفس هم آن روحیه‎ای است که انسان در مقابل مال و شهوت مغلوب نمی‎شوند. اما فقره«وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» در رابطه با عزت ظاهری است؛ که انسان به مقامات دنیایی دست پیدا می‎کند. لذا بین این دو عزت تفاوتی وجود دارد که بررسی آن‎ها می‎پردازیم:

تفاوت بین عزت ظاهری و عزت نفس

1. در عزت نفس و عزت باطنی، انسان روحیه بزرگواری پیدا می‎کند که با روح عزت عجین می‎شود و روح به بزرگی می‎رسد. اما در عزت ظاهری ممکن است فرد در بین مردم و جامعه عزت داشته باشد ولی آن بزرگواری در او نباشد. لذا بعد از اینکه مسئولیت‎ها از انسان گرفته می‎شود، گاهی رفتار اطرافیان نسبت به او تغییر می‎کند و دیگر آن توجه سابق را به او ندارند.

2. عزت نفس همان عزتی است که خدای متعال آن را در ردیف عزت خود و عزت رسول مطرح می‎کند «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين»[1]. لذا بین عزت ظاهری و آن عزتی که در ردیف عزت خدادادی است تفاوت بسیاری است.

3. عزت نفس و عزت باطنی هر فرد به اندازه تلاش و سعی اوست. لذا انسان‎هایی که ریاضت می‎کشند و عبادت می‎کنند، به عزت نفس دست پیدا می‎کنند. اما عزت ظاهری تابع شرایطی هستند که شخص بوسیله آن‎ها به مقامی می‎رسد.

4.  انسانی که عزت نفس دارد، دغدغه‎مند است که خدایا نکند آن عزت را به من دهی که به دنبال آن مشکلاتی برای من به وجود آید؛ اما در عزت ظاهری انسان‎ها غافل و در اوج غفلت هستند ولی ناگهان زمانی فرا می‎رسد که دیگر کسی اطراف او نیست.

5.  انسان‎هایی که دارای عزت نفس هستند پیوسته مراقب هستند تا عزت نفس از آنان گرفته نشود در عزت ظاهری انسان فریفته و غافل می‎شود و در نتیجه به خاطر غفلت گاهی همه چیز را از دست می‎دهد.

6.  انسان‎های اهل عزت باطنی روح بزرگ و بلندی دارند و به دنبال احیای انسانیت هستند اما در عزت ظاهری، مردم برای مقاصد خود و یا از روی ترس از فرد مقابل پیروی می‎کنند و با او ارتباط دارد.

در تعابیری از حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمده است « مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُهُ»[2] و «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ»[3] و « مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا»[4]؛ کسی که داری عزت نفس واقعی است شهوت، معصیت و دنیا در چشم او جلوه نمی‎کند.

در حالات مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء آمده است ایشان در اصفهان بین نماز جماعت پولی را بین فقیران تقسیم کردند. بعد از چند لحظه فقیری رسید و از ایشان درخواست پول کرد. ایشان فرمود شما دیر رسیدید و پول ما تمام شد. این فقیر آب دهان به صورت و محاسن ایشان پرتاب کرد. شیخ جعفر آب دهان را از محاسن خود پاک کرد و دامن عبای خود را بالا زد و به مردم گفت هر کسی که محاسن مرا دوست به من پول دهد تا من به این فقیر دهم و بین صفوف نماز حرکت کرد. بعد از چند دقیقه مبلغی چند برابر پول اولیه جمع شد و شیخ جعفر آن را به آن فقیر داد.  

در حالات مرحوم حکیم سبزواری آمده است زمانی که ایشان در سبزوار بودند، ناصرالدین شاه در مسیر حرکت به مسیر خراسان، در سبزوار توقف کرد. تقریباً همه مردم به دیدن شاه آمدند ولی ناصر الدین تأکید داشت مرحوم سبزواری را باید ببیند؛ اما حکیم سبزواری خدمت شاه نیامد. به شاه گفتند ایشان انزوا پیشه کرد. شاه گفت اگر اینگونه است ما به دیدن او می‎رویم ولی به شاه گفتند او هیچ کس چه شاه و چه گدا را ملاقات نمی‎کند. ناصرالدین شاه گفت اگر او شاه و گدا را نمی‎شناسد من او می‎شناسم و با یک مستخدم به طرف منزل حکیم سبزواری حرکت کرد. زمانی که شاه، مرحوم سبزواری را مشاهده کرد به مرحوم سبزواری گفت هر نعمتی شکری دارد، شکر علم تعلیم است، شکر مال کمک به دیگران است و شکر سلطنت من این است که شما هر خواسته‎ای داشته باشید من آن را اجابت ‎کنم. شاه از ایشان سؤال کرد که به چه کاری مشغول هستی؟ مرحوم سبزواری گفت کشاورزی می‎کنم. شاه گفت من دستور می‎دهم که از این پس از تو مالیات نگیرند. ایشان گفت هرگز من چنین چیزی را قبول نمی‎کنم. زیرا شما برای هر شهر سهمیه مشخصی را تعیین کرده‎اید تا به خزانه واریز کنند. اگر شما از من مالیات نگیرید، به همین مقدار از دیگران خواهید گرفت. مرحوم سبزواری غذای خود را آورد  که طبقی بود که در آن چند قرص نان و یک ظرف دوغ و دو کاسه و قاشق چوبی بود. ایشان برای شاه دوغ ریخت و تکه‎ای نان خشک به او داد. شاه یک لقمه دیگر بیشتر نخورد ولی در ظاهر دستمالی خواست و نان را دستمال گذاشت و از حکیم سبزواری خداحافظی کرد و رفت.

حضرت فاطمه(س) هم مظلومه هم شهیده بودند. در روز آخر عمر، ایشان به اسماء گفت غسل می‎کنم و در اتاق می‎خوابم. بعد از مدتی بیا مرا صدا بزن اگر دیدی جواب ندادم بدان که فاطمه(س) از دنیا رفته است. اسماء آمد و صدا زد یا فاطمه(س) اما جوابی نشنید و یقین کرد که فاطمه(س) از دنیا رفته است. حسن(ع) و حسین(ع) از بیرون آمدند و صدا زدند اسماء مادر ما کجاست؟ اسماء گفت مادر شما خوابیده است. حسنین(ع) گفتند مادر ما در این موقع روز استراحت نمی‎کرد. حسنین(ع) آمدند و خود را روی مادر انداختند و التماس کردند تا مادر با آن‎ها سخن بگوید. حسنین(ع) دوان دوان مسجد آمدند تا خبر شهادت حضرت فاطمه(س) را به مولا(ع) بدهند. امیرالمؤمنین(ع) زمانی که می‎خواست به خانه بیاید در وسط راه به زمین نشست؛ یعنی حضرت تحمل شنیدن مرگ زهرا(س) را ندارد. فاطمه جان(س) تو در خانه و در بستر کنار بچه‎ها جان دادی. اگرچه بازوهای شما کبود و ورم کرده و پهلو شکسته بود اما دل‎ها بسوزد برای زینب(س) تو در کربلا. آن لحظه‎ای که متوجه شد برادرش به شهادت رسیده است و بدن بدون سر برادر را دید گفت «انت اخی؟»



[1] . المنافقون: 8.

[2] . بحارالانوار، ج67، باب46، ص78.

[3] . مستدرک الوسائل، ج11، باب41، ص339.

[4] . همان، ج75، باب21، ص135.

Please publish modules in offcanvas position.