تذکر اخلاقی: واعظ درونی، ضرورتی انکارناپذیر 95/11/06

روایت اول: قال مولانا الإمام الباقر (ع): «مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ‏ وَاعِظاً فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ‏ تُغْنِيَ‏ عَنْهُ شَيْئاً»[1].

امام باقر (ع) فرموده است که كسى كه خداوند براى او واعظى درونى قرار ندهد، موعظههاى مردم هرگز برای او سودمند نخواهد بود.

 معنای کلام امام باقر (ع) این است که انسان‎ها به نفس خود نسبت به دیگران آگاهی بیشتری دارند. دیگران به خاطر ارتباط و معاشرت با انسان نسبت به خُلق و خو و رفتار او آشنایی دارند، ولی انسان به نفس خودش از هر کسی آگاهتر است لذا قبل از اینکه انسان برای پیدا کردن راه به عارفان و سالکان مراجعه کند، بهتر است که به نفس خودش رجوع نماید و خود را موعظه کند چرا که تا انسان خودش واعظی درونی نداشته باشد، به موعظه دیگران ترتیب اثر نخواهد داد و موعظه و پند دیگران را هرچند از روی خیرخواهی باشد، بر دشمنی و حسادت موعظه کننده حمل خواهد کرد و به همین خاطر است که معمولاً وقتی شخصی، دیگری را موعظه و نصیحت می‎کند، شخص موعظه شونده بلافاصله موضع‎گیری می‎کند و می‎گوید که تو خودت به آنچه می‎گویی، عمل می‎کنی؟ لذا باید از خداوند بخواهیم که ما را واعظ خودمان قرار دهد.

امام جواد (ع) فرموده است: «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى خِصَالٍ‏: تَوْفِيقٍ‏ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ‏ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»[2]؛ مؤمن نیازمند به سه خصلت است؛ توفیق از طرف خداوند متعال، واعظی از درون خود و قبول و پذیرش نصیحت كسی كه او را نصیحت نماید.

امام جواد (ع) در روایت مذکور، نخست به توفیق الهی اشاره کرده است و در مرتبه بعد از آن، به واعظی از درون خود و در رتبه آخر، به پذیرش نصیحت دیگران اشاره کرده است لذا انسان صبح که از خانه بیرون می‎آید، با توکل بر خداوند متعال و مواظبت از رفتار خود، کارش را شروع کند و پیوسته نفس خود را موعظه نماید تا مبادا از مسیر خارج گردد و معصیت الهی را مرتکب شود.

روایت دوم: قال مولینا الإمام الصادق (ع) : «ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَا يُجَرِّئُكَ‏ عَلَى مَعْصِيَتِهِ‏ وَ خَفِ اللَّهَ خَوْفاً لَا يُؤْيِسُكَ مِنْ رَحْمَتِهِ»[3]؛ به خداوند امیدوار باش؛ امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرأت نبخشد و از خداوند بیم داشته باش؛ بیمی که تو را از رحمتش ناامید نگرداند.

در کلام امام صادق (ع) به این نکته اشاره شده است که انسان از یک طرف باید نسبت به خدای متعال حالت خوف داشته باشد چون اگر انسان حالت خوف نداشته باشد، بی‎پروا و دریده خواهد شد که به هیچ چیزی اعتناء و توجه ندارد و اصلاً حلال و حرام در زندگی‎اش مطرح نیست و اینها به خاطر این است که نسبت به خدای خود خوف و ترسی ندارد و اگر انسان نسبت به خدای متعال خوف نداشته باشد، انواع و اقسام گناهان را مرتکب خواهد شد و این خوف الهی است که انسان را کنترل می‎کند و باعث می‎شود که انسان کمتر گناه کند. پس خوف الهی، فی حد ذاته، نقش بازدارندگی دارد، کما اینکه در روابط بین المللی و اجتماعی نیز مطلب از همین قرار است، یعنی کشورها سعی می‎کنند که خود را از نظر قدرت تقویت کنند تا سایر کشورها از آنان حساب ببرند و خوف داشته باشند و این عامل بازدارنده سایر کشورها از حمله به آنها باشد که قرآن نیز فرموده است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...»[4]؛ هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها [دشمنان‌]، آماده سازيد.

بنابراین، انسان نیز باید خوف الهی داشته باشد تا این خوف، او را از گناه و معصیت الهی بازدارد.

همچنین، از طرفی انسان باید نسبت به خدای خود امید داشته باشد چرا که اگر انسان مأیوس و نا امید شود، زندگی برای او بی‎معنا خواهد شد و این امید است که انسان را به تلاش و کوشش در زندگی دنیوی ترغیب می‎کند.

در روایت آمده است که حضرت  عیسی (ع) کشاورزی را دید که سخت مشغول کار و تلاش است و عرض کرد که خدایا! این چه انگیزه‎ای است که این پیرمرد را واداشته است تا این‎گونه تلاش نماید؟ از جانب خدای متعال خطاب آمد که امید به آینده است که این پیرمرد را به تلاش واداشته است. او عرض کرد که خدایا! امید را از دل او خارج کن. سپس او دید که پیرمرد بیل خود را کناری انداخت و روی زمین دراز کشید. آنگاه او عرض کرد که خدایا! چرا این کار را کرد؟ خطاب آمد که چون به آینده امید ندارد از کار کردن دست کشید. بنابراین، انسان باید دو بال خوف و رجاء را با هم داشته باشد تا هم گناه نکند و هم به فضل و رحمت الهی امیدوار باشد. پیامبر اکرم (ص) نیز هم بشیر و هم نذیر بوده است، یعنی هم انسان‎ها را به بهشت برین الهی و فضل و بخشش پروردگار بشارت داده است و هم آنها را از عذاب جهنم و خشم و غضب الهی بر حذر داشته است.

خداوند متعال فرموده است: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً...»[5]؛ ما تو را به حق، براى بشارت و بيم دادن (مردم جهان) فرستاديم. مرز بین بشارت و إنذار همان چیزی است که مطلوب است و آن مطلوب این است که امید به گونه‎ای نیست که انسان را به مرز معصیت بکشاند و خوف نیز به گونه‎ای نیست که انسان را از رحمت الهی مأیوس کند.

ادامه تفسیر آیه 48: «وَ اتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ»[6]؛ و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى‌پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‌شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى‌شوند.

در جلسه گذشته، نکاتی در رابطه با «شفاعت»، مطرح شد. عرض شد که «شفاعت»، به معنای صحیح کلمه برای حفظ تعادل است و در حقیقت، وسیله‎ای برای بازگشت گناهکاران است و به معنای تشویق و جرأتمند شدن بر گناه نیست، بلکه به این معناست که اگر روز قیامت، شخص گناهکار شرائطش را داشته باشد، شفاعت شامل حالش خواهد شد.

معنای لغوی «شفاعت»

«شفاعت» از «شَفع»، به معنای جُفت گرفته شده است و در مقابل «وَتر»، به معنای یکی و تَک است؛ کما اینکه خداوند متعال فرموده است: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ»[7].

راغب گفته است که شَفع به معنای ضمیمه کردن چیزی به مثل خودش است: «و الشَّفْعُ: ضمّ الشي‌ء إلى مثله»[8].

در بعضی از تعبیرات، «شَفع»، به معنای ضمیمه شدن فرد برتر به فرد ضعیف است: «انضمام من هو أعلى حرمة و مرتبة إلى من هو أدنى»[9] که این تعبیر مورد نظر و مرتبط با این بحث است، یعنی نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) فرد برترند که برای کمک به انسان‎های گناهکار به آنها ضمیمه می‎شوند.

معنای اصطلاحی «شفاعت»

معنای «شفاعت» در عرف و شرع، متفاوت است. بنابراین، برای «شفاعت»، در اصطلاح دو معنا متصور است:

معنای اول، این است که «شفاعت» در لسان عامه مردم، به این معناست که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خودش استفاده می‎کند و نظر شخص صاحب قدرت را در مورد مجازات افراد زیردست جلب می‎کند، در این صورت، شخص شفیع، گاهی برای تأثیرگذاری بر شخص صاحب قدرت، عواطف او را تحت تأثیر قرار می‎دهد. این نوع شفاعت در بحث‎های دینی و مذهبی معنا ندارد چون بحث عاطفه در رابطه با خدای متعال معنی ندارد. لذا خداوند تحث تأثیر عواطف قرار نمی‎گیرد و این گونه نیست که ملاحظاتی وجود داشته باشد که آن ملاحظات باعث قبول شفاعتِ شفیع نزد خداوند گردد [؛ در حالی که قبول شفاعت از جانب غیر خداوند معمولاً تحت تأثیر ملاحظاتی است؛ مثلاً شفیع به صاحب قدرت می‎گوید که اگر اینها را نبخشی، کار را رها می‎کنند و کار روی زمین می‎ماند و صاحب قدرت برای اینکه کارش تعطیل نشود، شفاعت شفیع را در حق زیردستان خود می‎پذیرد] چون خداوند تبارک و تعالی بر اساس عدالت حکم می‎کند و اعتقاد بر این است که در رابطه با شفاعت، محوریت عدالت محفوظ است.

معنای دوم، این است که «شفاعت»، بر محور دگرگونی نسبت به موضع شفاعت شونده است، یعنی به جای ایجاد تغییر در صاحب قدرت، اولین گام تغییر در رفتار کسی است که می‎خواهد مشمول شفاعت شود؛ مثلاً او توبه می‎کند، استغفار می‎کند، از گناه دست می‎کشد و واقعاً پشیمان می‎شود. بنابراین، خود شخص شفاعت شونده موجباتی را فراهم می‎کند که از آن وضع نامطلوبی که کیفر را شامل حالش می‎کرد، خارج می‎شود و به وسیله ارتباط با شفیع، خودش در وضع مطلوبی قرار می‎گیرد، به گونه‎ای که مستحق بخشودگی و شفاعت می‎گردد، یعنی به جای اینکه شفیع در صاحب قدرت و شفاعت کننده تأثیر بگذارد، در شفاعت شونده تأثیر می‎گذارد و شفاعت به این معنی، نه تنها مشکلی ندارد، بلکه یک مکتب تربیتی است که باعث اصلاح انسان‎های خاطی و قرار گرفتن آنها در مسیر هدایت می‎گردد چرا که شفاعت به معنای مذکور، موجب اصلاح انسان می‎شود و موجب تجرّی و جرأتمند شدن او بر گناه و معصیت نمی‎گردد.

بنابراین، عمده اشکالاتی که در رابطه با بحث «شفاعت» مطرح شده است [که به آنها اشاره خواهد شد]، در رابطه با شفاعت به معنای اول [، یعنی شفاعت در لسان عامه که شفیع، عواطف صاحب قدرت را تحت تأثیر قرار می‎دهد و در او تغییر ایجاد می‎کند] می‎باشد و شفاعت به معنای دوم [، یعنی در شفاعت شونده تغییر ایجاد می‎شود] خالی از اشکال است.   

در قرآن کریم آیات متعددی در رابطه با «شفاعت» آمده است که از این حکایت دارد که «شفاعت»، یک موضع بی قید و شرط نیست، بلکه شفاعت، شرائطی دارد که عبارتند از:

اول، اینکه هر جرمی مورد شفاعت قرار نمی‎گیرد؛

دوم، اینکه هر شخصی نمی‎تواند شفاعت کننده باشد؛

سوم، اینکه شفاعت شامل حال هر کسی نمی‎شود.

آیات ذیل از آن جمله‎اند:

آیه اول: «...مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاَ شَفِيعٍ يُطَاعُ»[10]؛ براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده‌اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

آیه مذکور، از این حکایت دارد که شفاعت، ظالمان و ستمگران را شامل نخواهد شد.

آیه دوم: «... وَ لاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى...»[11]؛ و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است، شفاعت نمى‌كنند.

آیه مذکور، حاکی از این است که شفاعت فقط در مورد کسی قبول خواهد شد که به مقام ارتضاء رسیده باشد.

آیه سوم: «لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»[12]؛ آنان هرگز مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد و پيمانى دارد [که بر اساس روایاتی که در تفسیر این آیه وارد شده است، منظور از «عهد»، ایمان به خدا، ایمان به حساب و کتاب قیامت و ایمان به پاداش و کیفر الهی می‎باشد].

آیه چهارم: «...وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»[13]؛ و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى‌كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى‌گذاردند)، به نزد تو مى‌آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‌كردند و پيامبر (ص) نیز براى آنها استغفار مى‌كرد، خدا را توبهپذير و مهربان مى‌يافتند.

این آیه به این نکته اشاره دارد که توبه و استغفار از شرائطی است که شفاعت شونده باید تحصیل کند، تا شفاعت، شامل حالش گردد.

آیه پنجم: «قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ* قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[14]؛ گفتند که پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم! گفت که به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى‌طلبم كه او آمرزنده و مهربان است!

این آیه نیز مانند آیه قبل، به یکی از شرائط شفاعت شوندگان که استغفار باشد، اشاره دارد.

آیه ششم: «...وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»[15]؛ و براى مؤمنان استغفار مى‌كنند (و مىگويند:) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است، پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى‌كنند، بيامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار.

آیه مذکور، در مورد شفاعت فرشتگان است که آنها از کسانی شفاعت می‎کنند که توبه کنند و از خداوند پیروی نمایند.

«والحمد لله رب العالمین»



[1]. حسن بن على، ابن شعبه حرانى، تحف‎العقول، ص294.

[2]. علامه مجلسی (محمدباقر)، بحار الأنوار (ط- بيروت)، ج72، ص65، ح3.  

[3]. حسن بن علی، ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص304.

[4]. «الأنفال»:60.

[5]. «البقرة»: 119.

[6]. «البقرة»: 48.

[7]. «الفجر»:3.

[8]. حسين بن محمد، راغب‌ اصفهانى، مفردات ألفاظ القرآن‌، ص457.

[9]. همان، ص458.

[10]. «غافر»:18.

[11]. «الأنبیاء»:28.

[12]. «مریم»:87.

[13]. «النساء»:64.

[14]. «یوسف»:97 و 98.

[15]. «غافر»: 7.

Please publish modules in offcanvas position.