فصلٌ فی المطهّرات 95/02/06

چاپ

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصلٌ فی المطهّرات                                                        تاریخ: 6 اردیبهشت 1395

موضوع جزئی: العاشر من المطهرات، زوال عین النجاسة أو المتنجِّس                              مصادف با: 17 رجب  1437

سال تحصیلی: 95-94                                                                                                             جلسه: 67

                                           

«الحمدلله رب العالمين و صلي‌الله علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين»

خلاصه جلسه گذشته

مرحوم سید (ره) در مسأله 387 فرمود که مطبق الشفتین [محل قرار گرفتن دو لب روی یکدیگر] و مطبق الجفنین [محل قرار گرفتن دو پلک روی یکدیگر]، جزء باطن بدن انسان محسوب می‎شوند و آنچه که نسبت به ظاهر مطبق الشفتین و مطبق الجفنین ملاک می‎باشد این است که بعد از بسته شدن لب‎ها و بسته شدن پلک‎ها، آنچه که بیرون می‎ماند و قابل مشاهده است، به عنوان ظاهر شناخته می‎شود.

همان‎گونه که عرض شد این مسأله از دو مقام قابل بررسی است که بحث در مقام اول [در رابطه با حکم مطبق الشفتین و مطبق الجفنین]، در طهارت حَدَثیه [مانند وضو و غسل ارتماسی] است. در این صورت اگر مطبق الشفتین و مطبق الجفنین به عنوان ظاهر بدن شناخته شوند باید در هنگام وضو گرفتن و غسل کردن، شسته شوند اما اگر به عنوان باطن محسوب شوند، در هنگام وضو و غسل نیازی به شستن آنها نیست. عرض شد که از اینکه شخص در هنگام غسل، چشم و دهان خود را باز نمی‎کند فهمیده می‎شود که مطبق الشفتین و مطبق الجفنین از باطن بدن محسوب می‎شوند لذا شستن آنها در هنگام غسل لازم نیست و الا اگر از ظاهر بدن محسوب می‎شدند باید شستن آنها در هنگام غسل لازم می‎بود در صورتی که این‎گونه نیست. همچنین سیره بر این قائم شده است که هنگام وضو گرفتن و غسل کردن، چشم‎ها و لب‎ها بسته است لذا شستن آنها لازم نیست و این حاکی از این است که مطبق الشفتین و مطبق الجفنین از باطن بدن محسوب می‎شوند.

اما بحث در مقام دوم [در رابطه با حکم مطبق الشفتین و مطبق الجفنین]، در طهارت خَبَثیه است. در این صورت اگر مطبق الشفتین و مطبق الجفنین به عنوان ظاهر بدن محسوب شوند، حتی بعد از زوال عین نجاست، همچنان بر نجاست خود باقی می‎باشند و باید شسته شوند، اما اگر مطبق الشفتین و مطبق الجفنین به عنوان باطن بدن محسوب شوند، بعد از زوال عین نجاست، به طهارت آنها حکم می‎شود و لازم نیست شسته شوند، دلیل این امر نیز روایاتی است که در این زمینه وارد شده که در جلسه گذشته سه روایت را ذکر کردیم؛

روایت چهارم: عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ: «...وَ إِنْ خَرَجَ مِنْ مَقْعَدَتِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَمْ يَبُلْ فَإِنَّمَا عَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ الْمَقْعَدَةَ وَحْدَهَا وَ لَا يَغْسِلُ الْإِحْلِيلَ وَ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ بَاطِنَهَا»[1].

تقریب استدلال به روایت سوم و چهارم به این نحو است که درست است که روایت سوم در رابطه با «أنف» است و روایت چهارم نیز در رابطه با «مقعده» می‎باشد لکن چون عدم لزوم شستن «أنف» و «مقعده» از باب این است که از باطن بدن محسوب می‎شوند لذا تسری آن به مانحن‎فیه (مطبق الشفتین و مطبق الجفنین) نیز مشکلی ایجاد نمی‎کند چون مطبق الشفتین و مطبق الجفنین نیز از باطن بدن محسوب می‎شوند بنابراین، ملاک در حکم به عدم لزوم شستن این است که باطن بدن باشد و این ملاک در مطبق الشفتین و و مطبق الجفنین نیز وجود دارد.

بررسی روایات مذکور

نسبت به روایت اول و دوم اشکالی وجود ندارد و می‎توان از آنها برای اثبات مدعا استفاده کرد [روایت اول و دوم در جلسه قبل به طور کامل مورد بررسی قرار گرفت]. اما نسبت به روایت سوم، گفته شده که این روایت در رابطه ‎با «أنف» است و نمی‎توان آن را تعدی و گسترش داد و در باب مطبق الشفتین و مطبق الجفنین نیز به آن استناد کرد. همچنین نسبت به روایت چهارم نیز همین اشکال مطرح شده است و گفته شده است که این روایت در رابطه با «مقعده» است و استناد به آن در باب مطبق الجفنین و مطبق الشفتین جایز نیست.

مرحوم آیت الله خویی (ره) در رابطه با روایت سوم و چهارم فرموده است که هرچند در طهارت خبثیه نیز مانند طهارت حدثیه، شستن ظاهر کفایت می‎کند و مطبق الشفتین و مطبق الجفنین به عنوان باطن شناخته می‎شوند و شستن آنها لازم نیست لکن این امر از باب تمسک به روایت سوم و چهارم نیست زیرا اگر بخواهیم برای اثبات مدعا [عدم لزوم شستن مطبق الشفتین و مطبق الجفنین] به این دو روایت تمسک کنیم، با اشکال ذیل که از طرف شیخ انصاری (ره) مطرح شده است مواجه خواهیم شد؛

مرحوم شیخ انصاری (ره) نسبت به روایت سوم و چهارم اشکالی را مطرح کرده و فرموده است که این دو روایت به «أنف» و «مقعده» اختصاص دارد و تنها بر این دو مورد خاص دلالت دارند لذا تسرّی این دو روایت به مانحن‎فیه (مطبق الشفتین و مطبق الجوفین) جایز نیست. همچنین، این دو روایت به نجاست داخلیه مربوطند؛ در حالی که موضوع بحث در مطبق الشفتین و مطبق الجفنین، نجاست خارجیه است. [نجاست داخلیه موجب تنجّس باطن بدن نمی‎شود اما نجاست خارجیه باعث تنجّس باطن بدن می‎شود لکن اگر عین نجاست برطرف شود به طهارت باطن حکم می‎شود].

بنابراین، مرحوم آیت الله خویی (ره) استناد به روایت سوم و چهارم بر مانحن‎فیه را ناتمام دانسته است و فرموده است که عمده دلیل در رابطه با اثبات مدعا، سیره است، یعنی با توجه به اینکه سیره این‎گونه است که زمانی که انسان می‎خواهد طهارت خبثیه انجام دهد [؛ مثلاً غسل کند] چشم و دهان خود را می‎بندد و این حاکی از این است که مطبق الشفتین و مطبق الجفنین جزء باطن بدن محسوب می‎شوند لذا شستن آنها لازم نیست و الا باید به شستن آنها نیز امر می‎شد. البته آقای خویی (ره) روایت اول و دوم را نیز مؤید کلام خود دانسته است.

الحادی عشر من المطهرات: «استبراء الحيوان الجلّال»

«الحادي عشر استبراء الحيوان الجلال فإنه مطهر لبوله و روثه و المراد بالجلال مطلق ما يؤكل لحمه من الحيوانات المعتادة بتغذي العذرة»[2].

یازدهمین مورد از مطهِّرات، استبراء حیوان نجاست‎خوار است.

مرحوم سید (ره) نوشته است که یازدهمین مورد از مطهِّرات، استبراء حیوان نجاست‎خوار است، پس این استبراء موجب پاک شدن بول و سرگین آن حیوان می‎شود. مراد از «جلّال»، مطلق حیوانات حلال‎گوشتی می‎باشند که به خوردن نجاست عادت کرده‎اند.

قبل از توضیح و بررسی کلام مرحوم سید (ره) اشاره به چند نکته لازم است؛

1- اولین نکته این است که اگر حیوان حلال‎گوشت به خوردن عذره انسان عادت کند؛ به عنوان «حیوان جلّال» شناخته می‎شود. لذا هرچند حیوان، حلال گوشت است ولی به دلیل عادت کردن به خوردن نجاست، خوردن گوشت این حیوان حرام می‎باشد. دلیل این امر نیز روایت ذیل است؛

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع)؛ قَالَ (ع): «لَا تَأْكُلِ اللُّحُومَ الْجَلَّالَةَ وَ إِنْ أَصَابَكَ مِنْ عَرَقِهَا فَاغْسِلْهُ»[3].

هشام بن سالم از امام صادق (ع) نقل کرده است که حضرت (ع) فرمود که گوشت حیوان نجاست‎خوار را نخور و اگر عرق این حیوان به تو [بدن یا لباست] اصابت کرد، آن را بشوی.

2- نکته دوم اینکه بول و سرگین حیوان نجاست‎خوار نجس است. دلیل این حکم نیز روایت ذیل است؛

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ؛ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): «اغْسِلْ ثَوْبَكَ مِنْ أَبْوَالِ مَا لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ»[4].

عبد الله بن سنان گفته است که امام صادق (ع) فرمود که لباست را که بول حیوانات غیر مأکول‎اللحم به آن اصابت کرده است، بشوی.

با توجه به اینکه در نکته اول [با استفاده از روایت هشام بن سالم] ثابت شد که خوردن گوشت حیوان نجاست‎خوار حرام است از روایت مذکور (روایت عبدالله بن سنان) فهمیده می‎شود که در صورت اصابت بول حیوان نجاست‎خوار به لباس، باید آن لباس شسته شود و امر به شستن لباس، در فرض مذکور به نجاست بول حیوان نجاست‎خوار ارشاد دارد. از طرف دیگر به نظر می‎رسد که روایت عبدالله بن سنان بر ثبوت ملازمه بین حیوان محرم‎الأکل و نجاست بول این حیوان، دلالت دارد؛ به تعبیر روشن‎تر اگر حیوان، غیرمأکول‎اللحم باشد، باید از بول آن اجتناب کرد.

اشکال: ممکن است گفته شود که لفظ «مالایأکل لحمه» مربوط به حیواناتی است که ذاتاً حرام گوشت می‎باشند [؛ مانند گرگ، کفتار و امثال اینها] لذا استناد به این روایت برای اثبات نجاست بول و سرگین حیوان نجاست‎خوار که حرمت خوردن گوشتش، عرضی است نه ذاتی، تمام نیست.

پاسخ: مقتضای اطلاق کلام امام (ع) این است که بین حرمت ذاتی و حرمت عرضی تفاوتی نیست و حتی برخی گفته‎اند که «مالایؤکل لحمه» حیوان موطوئه را نیز شامل می‎شود؛ به این معنی که اگر حیوانی موطوئه انسان قرار بگیرد [، یعنی انسان با آن حیوان وطی کند]، خوردن گوشتش حیوان حرام است و لذا وقتی خوردن گوشت این حیوانات حرام باشد، طبعاً بول و سرگین آنها نیز نجس خواهد بود. همچنین به نجاست سرگین حیوان نجاست‎خوار نیز از باب عدم فصل بین بول و روث، حکم می‎شود.

3- نکته سوم اینکه حرمت خوردن گوشت حیوان برای شخصی خاص [؛ مثلاً حرمت خوردن گوشت برای شخصی که نقرس دارد] باعث نمی‎شود که بول آن حیوان نیز برای شخص مورد نظر نجس باشد؛ به تعبیر روشن‎تر اگر انسان مرضی داشت که دکتر او را از خوردن گوشت حیوانی منع کند، این منع از خوردن، باعث نمی‎شود که بول آن حیوان نیز نجس باشد بلکه در صورتی می‎توان به نجاست آن بول حکم کرد که حرمت أکل آن برای همه مکلفین ثابت شده باشد. بنابراین، ملاک در حکم به نجاست بول حیوان، فرضی است که خوردن گوشت حیوان مورد نظر برای همه مکلفین، حرام باشد.

4- نکته چهارم در رابطه با واژه «جلّال» است. مقصود از «جلّال»، حیوانی است که خوردن گوشت آن حلال است ولی به تغذیه از عذره انسان عادت کرده است. دلیل این امر، روایاتی از جمله روایات ذیل است که در آنها لفظ«جلّال» بر حیواناتی مانند شتر، گاو، مرغ و امثال آن اطلاق شده است؛ 

روایت اول: عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع)؛ قَالَ (ع): «لَا تَشْرَبْ مِنْ أَلْبَانِ الْإِبِلِ الْجَلَّالَةِ وَ إِنْ أَصَابَكَ شَيْ‏ءٌ مِنْ عَرَقِهَا فَاغْسِلْهُ»[5].

روایت دوم: عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ؛ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): «الدَّجَاجَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا حَتَّى تُقَيَّدَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ بِخَمْسَةِ أَيَّامٍ وَ الشَّاةُ الْجَلَّالَةُ عَشَرَةَ أَيَّامٍ وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ عِشْرِينَ يَوْماً وَ النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ أَرْبَعِينَ يَوْماً»[6].

البته اینکه در بعضی از کتب لغت؛ مانند کتاب اقرب الموارد «جلّاله» به «بقره» تفسیر شده است از باب ذکر مصداق است نه از باب انحصار تا گفته شود که «جلّاله» منحصر به گاوی است که به تغذیه از عذره انسان عادت کرده است.

بحث جلسه آینده: تغذیه از عذره انسان بحثی است که در جلسه آینده ذکر خواهد شد.

«والحمد لله رب العالمین»

 



[1]. تهذیب الاحکام، ج1، کتاب الطهارة، باب3، ص52، ح90.

[2]. سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، العروة الوثقی، ج1، ص146.

[3]. شیخ حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، تتمه کتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 15، ص423، ح1.

[4]. همان،کتاب الطهارة، ابواب النجاسات، باب 8، ص405، ح2.

[5]. همان، باب 15، ص423، ح2.

[6]. همان، ج24، کتاب الأطعمة و الأشربة، ابواب الأشربة المحرمة، باب 28، ص166، ح1.