تذکر اخلاقی: با تقوایی معیار صلاحیت دوستی و طرف مشورت قرار گرفتن 97/11/17

 

روایت اول: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع)؛ قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ (ع): «شَاوِرْ فِي‏ حَدِيثِكَ‏ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ وَ أَحْبِبِ الْإِخْوَانَ عَلَى قَدْرِ التَّقْوَى‏»[1].

امام باقر (ع) از امام علی بن ابی‏طالب (ع) نقل کرده است که آن حضرت (ع) فرموده است که در امورت با کسانی مشورت کن که از خدا می‏ترسند و برادران را به اندازه تقوایشان دوست بدار.

دو نکته در کلام نورانی امیرالمؤمنین (ع) وجود دارد.

نکته اول، اینکه امام علی (ع) فرموده است که در مسائل زندگی‏ات با هر کسی مشورت نکن، بلکه با اشخاصی مشورت کن که از خداوند می‏ترسند چون وقتی انسان کسی را طرف مشورت خود قرار می‏دهد، به این معناست که او را شریک در عقل خود قرار داده است، یعنی محاسبات را بر اساس نظر او تنظیم می‏کند. گاهی انسان خودش تصمیم‏گیرنده است و گاهی به سبب اعتماد به شخصی که او را خیرخواه خود شمرده است، با او مشورت می‏کند.

در جامعه سه گروه انسان وجود دارند؛ گروه اول، کسانی که اصلاً با کسی مشورت نمی‏کنند و اهل استخاره نیز نیستند، بلکه خودشان تصمیم می‏گیرند و عمل می‏کنند؛ گروه دوم، کسانی که اهل استخاره‏اند که خود این گروه دو دسته‏اند؛ دسته اول، کسانی که در مسائل مهم زندگی، اگر دچار حالت تحیّر شوند، استخاره می‏کنند تا از حالت تحیّر و تردید خارج شوند و دسته دوم، کسانی که افراط می‏کنند و در هر مسأله‏ای استخاره می‏کنند؛ گروه سوم، کسانی که اهل مشورتند، یعنی خود را عقل کُل نمی‏دانند و به عقل خود اکتفا نمی‏کنند، بلکه در هر کاری با اهل خبره آن مشورت می‏کنند که این کار خوب است.

خداوند متعال نیز به حضرت رسول اکرم (ص) فرموده است: «...وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»[2]؛ «...و در كارها با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد».

پیامبر اکرم (ص) در جنگ احد در رابطه با اینکه مسلمانان در داخل مدینه یا در خارج از مدینه با کفار بجنگند، با مسلمین مشورت کرد.

بنابراین، طبق فرمایش امام علی بن ابی‏طالب (ع) خوب است که انسان در کارهای خود با دیگران مشورت کند، لکن باید دقت داشته باشد که با هر کسی مشورت نکند، بلکه با انسان خداترس مشورت کند چون گاهی مشاور، خیرخواه انسان نیست و چه بسا که از آن فرصت برای ضربه زدن به شخصی که برای مشورت به او مراجعه کرده است، استفاده کند و به شخص مشورت اشتباه بدهد. بنابراین، انسان باید با کسی مشورت کند که خداترس است و کارشناسانه نظر می‏دهد و اگر بلد نباشد، مشورت نمی‏دهد و صادقانه می‏گوید که در این موضوع تخصص ندارم و اگر نظری بدهد و بعد متوجه شود که اشتباه کرده است، می‏گوید که اشتباه کرده‏ام.   

نکته دوم، اینکه امام علی (ع) فرموده است که افراد را به میزان تقوایی که دارند، دوست بدار. انسان باید برای دوستی با افراد یک معیاری را در نظر بگیرد و آن، این است که ببیند که افراد مورد نظر چه مقدار تقوا دارند که هر چه تقوای بیشتری داشته باشند، بیشتر آنها را دوست داشته باشد. انسان نباید با انسان‏های بی‏تقوا رفاقت کند و باید از آنها دوری کند.

روایت دوم: قال امیرالمؤمنین الإمام علی (ع): «لَا يَعْدَمُ‏ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَان»[3].

مولی الموحدین حضرت امیرالمؤمنین امام علی بن ابی‏طالب (ع) در روایت مذکور، فرموده است که انسان شکیبا و حلیم پیروزی را از دست نمی‏دهد؛ هرچند که زمان طولانی شود و زمان زیادی بر او بگذرد.

امام علی (ع) فرموده است: «لایحمل هذا العَلَم الا اهل البصر و الصبر و العِلم بمواضع الحق»[4]؛ «کسی تحمل برافراشتن این پرچم [رهبری] را ندارد مگر کسی که اهل بصیرت و صبر و علم به جایگاه‏های حق باشد.»

 بنابراین، ظفر و پیروزی بر اثر صبر و شکیبایی به دست می‏آید؛ کما اینکه انقلاب اسلامی ایران [که اکنون چهلمین سالگرد پیروزی آن رسیده است،] بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختی‏های زیاد و صبوری و شکیبایی زیاد به دست آمد. شهدای زیادی تقدیم انقلاب شدند و افراد بسیاری زندان رفتند و تبعید شدند تا بالاخره این انقلاب در 22 بهمن سال 1357 به پیروزی رسید. اکنون نیز برای اینکه این انقلاب به پیروزی نهایی برسد و بر کفر و استکبار فائق آید، باید مشکلات را تحمل کرد و در این راه صبر و شکیبایی پیشه کرد.

خداوند متعال فرموده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»[5]؛ «ما موسى را با آيات خود فرستاديم (و دستور داديم که) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! و ايّام اللّه را به ياد آنان آور! در اين، براى هر صبر كننده شكرگزار نشانه‌هايى هست!»

تفسیر آیه67: «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[6]؛ «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت که خداوند به شما دستور مى‌دهد که ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه‌اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده است، بزنيد تا او زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد). گفتند که آيا ما را مسخره مى‌كنى؟ (موسى) گفت که از اينكه از جاهلان باشم، به خدا پناه می‏برم».

داستان بنی‏اسرائیل از این آیه [آیه 67] به بعد عوض می‏شود. خداوند متعال در این آیه و آیات بعد به داستان دیگری در رابطه با بنی‏اسرائیل اشاره می‏کند که چند نکته از این ماجرا قابل برداشت است.

از جمله نکاتی که از این ماجرا به دست می‏آید، یکی این است که همچنان، قوم بنی‏اسرائیل لجوج و بهانه‏گیر بوده‏اند و نکته بعد، اینکه بنی‏اسرائیل در برخورد و رویارویی با آیات الهی، بد برخورد می‏کردند و روش برخوردشان با دستورات الهی بد بود و بهانه‏گیر بودند. نکته سوم، اینکه آیه مورد بحث [آیه 67]، عبرت‏آموز است. نکته چهارم، اینکه بر خلاف جریانات قبلی که در رابطه با حضرت موسی (ع) و بنی‏اسرائیل بیان شد و جریان به صورت فشرده بیان شده بود، در این آیه که داستان گاو بنی‏اسرائیل مطرح شده است، داستان به صورت مشروح و مفصّل آمده است.

بعضی از مفسرین گفته‏اند که دلیل فشرده بودن قضایای مطرح شده در آیات قبل و مشروح بودن داستان مطرح شده در آیه مورد بحث [آیه 67]، این است که جریانات مطرح شده در آیات قبلی، در جاهای دیگر قرآن نیز آمده است لذا در این آیات به طور خلاصه و فشرده آمده است، ولی داستان گاو بنی‏اسرائیل فقط در آیه مورد بحث [آیه 67] و آیات بعد از آن آمده است و در جای دیگر به آن اشاره نشده است لذا به صورت مشروح و مفصّل ذکر شده است.

نکته پنجم، این است که داستان مطرح شده در این آیه [آیه67] و آیات بعد از آن، گواه زنده‏ای بر امکان رستاخیز است.

دلیل اینکه سوره بقره به نام «بقره» نام‏گذاری شده است، وقوع داستان گاو بنی‏اسرائیل در این سوره است.

معانی واژه‏ها

واژه «بقره» در فارسی به نام گاو ماده آمده است. البته به هر گاوی، «بقر» گفته می‏شود، اما منظور از «بقره» گاو مخصوصی بوده است و آن به گاو مخصوصی اطلاق شده است، مثل اینکه در فارسی به هر خرمایی، «تمر» گفته می‏شود، ولی به یک دانه خرما، «تمره» گفته می‏شود. کلمه «بقره» از «بقر» به معنای شکافتن وسیع و ژرف است و علت اینکه به گاو، «بقره» گفته می‏شود، این است که به وسیله گاو زمین را شخم می‏زنند و شیار می‏کنند.

در لغت عرب برای حالت‏های مختلفِ اشخاص و افراد واژگان مختلف به کار می‏رود؛ مثلاً گاهی «ناقه»می‏گویند  و گاهی «جمل» می‏گویند. در بحث مورد نظر نیز به گاو ماده «بقره» و به گاو نر «ثور» می‏گویند. «اثارة» به معنای زیر و رو کردن خاک است. جالب این است که «ثوره» که به معنای انقلاب است نیز به همین معناست و علت اینکه به انقلاب «ثوره» می‏گویند، این است که انقلاب، ماهیت را دگرگون می‏کند و صرف جابه‏جایی نیست و در حقیقت یک نوع زیر و رو کردن است. در ماجرایی که بین حضرت موسی (ع) و سحره فرعون اتفاق افتاد که فرعون قصد داشت که حضرت موسی (ع) را تحقیر کند نیز وقتی عصای حضرت موسی (ع) به اژدها تبدیل شد، ساحران، با دیدن این معجزه از جانب حضرت موسی (ع)، به فرعون گفتند که ما به سخن تو گوش نمی‏دهیم؛ هرچند که دست و پای ما را قطع کنی و ما را به دار آویزی چون در ضمیر ما انقلاب به وجود آمده است. خداوند متعال در این رابطه فرموده است: «قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»[7]؛ «گفتند که مهمّ نيست (هر كارى از دستت ساخته است، بكن)! ما به سوى پروردگارمان بازمى‌گرديم!»

سؤال: علت اینکه خداوند متعال امر به کشتن گاو نموده است، چیست؟

پاسخ: پاسخ این سؤال از چند آیه بعد از آیه مورد بحث [آیه 67 بقره] روشن می‏شود. در داستان نویسی گاهی نویسنده داستان را از وسط داستان شروع می‏کند تا خواننده جذب داستان شود و تا آخر آن را دنبال کند. خداوند متعال نیز به جای اینکه در آیه 67 بقره نخست به اصل قتلی که اتفاق افتاده بود، اشاره کند و سپس بفرماید که برای مشخص شدن قاتل باید گاوی را ذبح کنید، ابتدا به امر به ذبح گاو اشاره کرده است و سپس در چند آیه بعد [«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»[8]]، به اصل قتل اشاره کرده است تا خواننده جذب شود.

اما دلیل اینکه خداوند متعال به کشتن گاو امر کرده است، این است که در میان بنی‏اسرائیل قتلی صورت گرفت و بیگانه‏ای نیز نبوده است تا گفته شود که او مقتول را کشته است، بلکه مسبب اصلی قتل فردی از خود بنی‏اسرائیل بوده است.

در روایات داستان بنی اسرائیل به دو گونه بیان شده است.

اول، اینکه گفته‏اند که دو نفر عاشق دختری بودند و رقابت عاشقانه بین آنها بود و هر دو به خواستگاری آن دختر رفتند. پدر دختر با یکی از خواستگاران به توافق رسید، اما فردای آن روز، جسد بی‏جان آن فرد را که با پدر دختر به توافق رسیده بود، در خرابه‏ای یافتند و همهمه شد که قاتل کیست؟ ذهن‏ها به سوی آن خواستگاری که جواب رد شنیده بود، متوجه شد و به او ظن شد که او چون جواب مثبت نگرفته است، این شخص را کشته است و لذا ابهام ایجاد شد که قاتل کیست؟

دوم، اینکه گفته‏اند که انگیزه قتل، عشق نبوده است، بلکه تصاحب ثروت بوده است، یعنی شخصی را کشته بودند تا ثروت او را تصاحب کنند و از این جهت، ابهام شد که قاتل کیست؟

پس بعد از اینکه قتلی در بنی‏اسرائیل واقع شد و مشخص نبود که قاتل کیست و هر کس، قتل را به دیگری نسبت می‏داد، بین بنی‏اسرائیل نزاع واقع شد و برای مشخص شدن قاتل به حضرت موسی (ع) مراجعه کردند و آن حضرت (ع) طبق دستور خداوند متعال به آنان دستور داد که باید گاوی را ذبح کنید تا معلوم شود که قاتل چه کسی بوده است؟

بحث جلسه آینده: ادامه داستان بنی‏اسرائیل، ان‏شاءالله، در جلسه آینده بیان خواهد شد.

«الحمد لله رب العالمین»



[1]. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج72، ص98.  

[2]. «آل عمران»:159.

[3]. نهج البلاغه، ص499، حکمت 153.

[4]. همان، ص754.

[5]. «إبراهیم»:5.

[6]. «البقرة»:67.

[7]. «الشعراء»:50.  

[8]. «البقره»:72.

Please publish modules in offcanvas position.