تذکر اخلاقی: اتمام معروف در گرو سه چیز 97/11/24

 

روایت اول: قال مولینا الإمام الصادق (ع): «لَا يَتِمُّ الْمَعْرُوفُ إِلَّا بِثَلَاثِ خِلَالٍ تَعْجِيلُهُ‏ وَ تَقْلِيلُ‏ كَثِيرِهِ‏ وَ تَرْكُ‏ الِامْتِنَانِ‏ بِه‏»[1].

امام صادق (ع) در روایت مذکور، فرموده است که کار معروف و پسندیده به اتمام نمی‏رسد مگر در صورتی که سه ویژگی داشته باشد؛ اول، در انجام کار خیر شتاب کردن، دوم، کارهای خیر زیاد را کم شمردن و سوم، منت نهادن به خاطر انجام کار خیر را ترک کردن.

روایت مذکور، در رابطه با معیار یک کار خوب و احسان در جامعه اسلامی است، یعنی اگر کسی می‏خواهد کار خوبی انجام بدهد و احسانی بکند چه معیارهایی را باید رعایت کند تا به کار او، کار خوب اطلاق شود و به تعبیر روشن‏تر تنها این نباشد که شخص به کسی پولی بدهد اما خروجی این کار این باشد که آن شخص معروفی را انجام نداده است و پول خود را هدر داده باشد زیرا در کاری که انجام داده است ریا کرده است و کار او به خاطر نمایاندن به مردم بوده است. در عبادت نیز مطلب از همین قرار است، یعنی از عبادت برخی جز خستگی چیزی نصیبشان نمی‏شود و فقط یک عبادت ظاهری انجام داده است لذا امام صادق (ع) در روایت مذکور، فرموده است که انسان برای اینکه کار خیر را به اتمام برساند باید سه چیز را رعایت کند؛

اول، اینکه آن کار خیر را سریع انجام بدهد و امروز و فردا نکند و آن را به تأخیر نیندازد. چه بسا که زمینه انجام کار خیری برای شخصی فراهم شده باشد، ولی او آن را به تأخیر اندازد و محتمل است که بعد از آن، فرصت از دستش برود و نتواند آن را انجام بدهد و یا أجلش فرا رسد «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ»[2].

دوم، اینکه انسان کاری را که انجام داده است، بزرگ جلوه ندهد، بلکه آن را کم بشمرد. امام علی (ع) در وصف متقین فرموده است: «لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ‏ الْكَثِيرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون»[3]؛ یعنی از کارهای زیادی که انجام داده‏اند، راضی نیستند و کارهای زیادی که انجام داده‏اند را زیاد نمی‏شمارند و خود را متهم می‏شمرند و از کارهایی که انجام داده‏اند هراس دارند [و می‏گویند که نکند این کارهایی را که انجام داده‏ایم به خاطر هوای نفس بوده باشد و نزد خداوند متعال ارزشی نداشته باشد].

سوم، اینکه اگر شخص کار خیری انجام داده، به خاطر آن کار خیر بر طرف مقابل منت نگذارد. در قرآن آمده است که اگر انسان عملی را انجام بدهد، ولی به خاطر انجام آن منت بگذارد، آن عمل فاسد می‏شود «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذَى...»[4].

روایت دوم: سُئِلَ [الرضا (ع)] عَنْ خِيَارِ الْعِبَادِ؛ فَقَالَ (ع): «الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا وَ إِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا»[5].

از امام رضا (ع) درباره بهترین بندگان سؤال شد، آن حضرت (ع) فرمود که بهترین بندگان کسانی هستند که [چند ویژگی دارند]؛

اولاً، وقتی یک کار خوب از آنها سر بزند، احساس خوشحالی می‏کنند [و شادمانند که خداوند متعال به آنها توفیق داده است که کار خوب انجام بدهند].

ثانیاً، اگر کار بدی از آنها سر بزند، استغفار می‏کنند و وقتی نعمتی به آنها عطا می‏شود، شکر می‏کنند. در حالات برخی از معصومین (ع) آمده است که هر گاه به یاد نعمتی از نعمات الهی می‏افتادند، خدا را شکر می‏کردند و سجده به جا می‏آوردند و اگر سوار بر حیوانی بودند، پیاده می‏شدند و سجده شکر انجام می‏دادند و اگر از آنها سؤال می‏شد که چرا یک دفعه از شتر پیاده شدی و سجدی کردی، می‏فرمود که به یاد نعمتی از نعمت‏های خداوند افتادم و به همین خاطر سجده شکر به جا آوردم. خداوند نعمات زیادی را به انسان عطا کرده است که انسان از خیلی از آن نعمات غافل است، مثلاً ممکن است که انسان مورد تهمت واقع شود، ولی خداوند این تهمت را از او دفع می‏کند و آبرویش را حفظ می‏کند و لذا شایسته است که انسان خداوند را به خاطر این همه نعمتی که به او داده است شکر کند. البته شکر نعمت اطلاق دارد و غیر خداوند را نیز شامل می‏شود و لذا خوب است که اگر بنده‏ای از بندگان خداوند نیز به انسان خدمتی بکند یا نعمتی به او عطا کند، انسان از او تشکر کند «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».

ثالثاً، اگر مبتلا به بلا و مصیبتی شدند، صبر می‏کنند و در مقابل آن بلا، جزع و فزع نمی‏کنند.

رابعاً، اگر غضب کنند، عفو می‏کنند، یعنی اگر کسی باعث ناراحتی آنها شود، کینه‏توزی نمی‏کنند، بلکه او را می‏بخشند. در حالات اهل بیت (ع) زیاد آمده است که به آنها جسارت می‏شده است، ولی معصوم (ع) کظم غیظ می‏کرده است و آنها را می‏بخشیده است. درست است که کظم غیظ کردن و عفو و بخشش سخت است، ولی اگر انسان به خاطر خدا این کار را بکند، نشاط و آرامش نصیب او خواهد شد.

آیه68: «قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَ لاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ»[6]؛ گفتند که از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت که خداوند مى‌فرمايد که ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده، (هر چه زودتر) انجام دهيد.

بعد از اینکه حضرت موسى (ع) به قوم خود گفت که خداوند به شما دستور مى‌دهد که ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه‌اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد، تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد)، بنی‏اسرائیل گفتند که آيا ما را مسخره مى‌كنى؟ (موسى) گفت که به خدا پناه مى‌برم از اينكه از جاهلان باشم! در آیه مورد بحث [آیه 68] بنی اسرائیل گفتند که از خدای خودت بخواه که برای ما روشن کند که چگونه گاوی را باید ذبح کنیم؟

از اینکه واژه «ربک» در آیه مذکور [آیه68]، آمده است، یک نوع اسائه ادب و استهزاء نسبت به حضرت موسی (ع) و خداوند متعال فهمیده می‏شود که گویا بنی‏اسرائیل خدا را فقط خدای حضرت موسی (ع) می‏دانسته‏اند و الا از واژه «ربنا» استفاده می‏کردند.

پیامبران الهی از صبوری و بردباری بالایی برخوردار بودند. پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «مَا بَعَثَ‏ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا رَاعِيَ غَنَم»[7]؛ خداوند پیامبری را مبعوث نکرده است مگر اینکه مدتی چوپانی کرده است. شاید حکمت تعبیر مذکور در این روایت این باشد که چوپان با سر و کله زدن با گوسفندان که عقل ندارند، صبور می‏شود و این باعث می‏شود که در هنگام هدایت انسان نیز صبوری پیشه کند لذا حضرت موسی (ع) وقتی با سخن بنی‏‎اسرائیل مواجه شد که گفتند که از خدای خودت بخواه که برای ما روشن کند که این ماده گاو باید چگونه ماده گاوی باشد، صبوری کرد و فرمود که خداوند مى‌فرمايد که ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده، (هر چه زودتر) انجام دهيد.

در مفردات راغب آمده است که «فارض» به معنای گاو مسن است. بعضی از مفسرین در معنای «فارض» گفته‏اند که گاوی است که به مرحله‏ای از پیری رسیده است که زاد و ولد نمی‏کند. «بکر» به معنای جوان است و «عوان» به معنای میانسال است.  

آیه69: «قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ»[8] گفتند که از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟  گفت که خداوند مى‌گويد که گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد.

«صفراء» وصف برای «لون» است.

آیه مذکور، در مقابل این بود که جلو بهانه‏گیری‏های بنی‏اسرائیل را بگیرد، لکن بنی‏اسرائیل به خاطر بیگانگی که با خدای حضرت موسی (ع) احساس می‏کردند به حضرت موسی (ع) گفتند که از خدای خود بخواه که رنگ آن گاو را برای ما روشن کند و باز از تعبیر «ربک» استفاده کردند.

«صفراء» در لغت به معنای زرد رنگ است. «فاقع» به معنای خالص و یکدست است. حضرت موسی (ع) برای اینکه جلو بهانه‏گیری بنی‏اسرائیل را بگیرد، فرمود که به دستور خداوند متعال باید آن گاوی که ذبح می‏کند رنگ زرد یکدست چشم‏نواز داشته باشد.

در کلام عرب زمانی که بخواهند شدت یک رنگ را بیان کنند، یک صفت ویژه به آن اختصاص می‏دهند، مثلاً به سیاه پررنگ «أسود الهالک» و به سبز پررنگ «أخضر الناظر» می‏گویند و در آیه مورد بحث [آیه69] نیز از همین باب از تعبیر «صفراء فاقع» برای زرد پررنگ استفاده شده است، ولی در فارسی این کار صورت نمی‏گیرد و به دنبال آن رنگ، وصفی برای آن نمی‏آید، بلکه از تعابیر پررنگ و کم‏رنگ استفاده می‏شود.

سؤال: «صفراء» مؤنث است و مذکر آن «أصفر» است، سؤال این است که چرا «فاقع» که به عنوان وصف برای «صفراء» آمده است، به صورت مذکر آمده است؟

پاسخ: گاهی از اوقات وصف به حال خودِ موصوف است و گاهی وصف به حال متعلق موصوف است و در این مورد، وصف به حال متعلق موصوف که «لون» باشد، می‏باشد لذا مذکر آمده است.

از تأمل در آیات مذکور، فهمیده می‏شود که خداوند متعال به خواص بعضی از رنگ‏ها، مثل رنگ زرد یکدست پررنگ در قرآن اشاره کرده است که ویژگی نشاط‏آوری دارد و شاید پوشیدن کفش زرد نیز از همین باب باشد.

آیه70: «قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ»[9]؛ گفتند که از خدايت بخواه براى ما روشن كند كه چگونه گاوى بايد باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!

قاعده مشهوری است که هر چه صفات یک چیز بیشتر باشد، دسترسی به آن مشکل‏تر می‏شود «الشیء إذا کثرت قیوده عزّ وجوده»؛ هر چیزی که قیود آن بیشتر باشد، وجود آن کمیاب‏تر است.

نکته: مشیت الهی که در آیه مذکور نیز به آن اشاره شده است، نکته مهمی است و انسان باید امور خود را به مشیت الهی واگذار کند و معتقد باشد که تمام کارها با عنایت خداوند متعال سامان می‏یابد. خداوند متعال فرموده است «وَ لاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‌ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ* وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذَا رَشَداً»[10]؛ و هرگز در مورد كارى نگو که من فردا آن را انجام مى‌دهم* مگر اينكه خدا بخواهد! و هر گاه فراموش كردى، (جبران كن) و پروردگارت را به خاطر بياور و بگو که اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشن‏تر از اين هدايت كند!

سؤال: چرا بنی اسرائیل این همه بهانه‏جویی و لجاجت داشتند؟

پاسخ: چند احتمال در این رابطه مطرح شده است؛

اول، اینکه بنی‏اسرائیل باور نداشتند که از گاو کاری ساخته باشد، بنابراین، با حضرت موسی (ع) وارد گفتگو شدند و بهانه‏تراشی کردند تا شاید حضرت موسی (ع) از گفته خود باز گردد.

دوم، اینکه گمان می‏کردند که در گاوی که باید ذبح شود، خصوصیتی است که باعث آشکار شدن وضعیت قاتل می‏شود، پس فکر کردند که هرچه آن خصوصیات بیشتر تبیین شود زودتر به مقصود خواهند رسید.

سوم، اینکه گروهی که توطئه کرده بودند و قتل توسط آنها صورت گرفته بود با این سؤالات پی در پی در صدد رد گم کردن بودند و به نحوی وقت کشی کنند و در مسیر دادرسی اخلال ایجاد کنند تا بتوانند خود را نجات دهند، اما این شیوه برخورد با پروردگار عالم نشانه لجاجت و بهانه‏جویی آنهاست.

بحث جلسه آینده: آخرین مشخصه گاوی که باید ذبح می‏شد، إن‏شاءالله، در جلسه آینده بیان خواهد شد.

«الحمد لله رب العالمین»



[1]. تحف العقول، ص323.  

[2]. «الأعراف»:34.  

[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص304.

[4]. «البقرة»:264.

[5]. تحف العقول، ص445.

[6]. «البقرة»:68.

[7]. علامه مجلسی، بحار الأنوار (ط- بيروت)، ج‏61، ص117.

[8]. «البقرة»:69.

[9]. «البقرة»:70.

[10]. «الکهف»:23 و 24.

Please publish modules in offcanvas position.