درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 10 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                     مصادف با: 17 جمادی ‏الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 39

 

  

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در بررسی سند روایت مرسله یونس‏بن عبدالرحمن بود که امام خمینی (ره) برای مدعای خود (تعبّدی بودن اوصاف حیض) به آن استناد کرده است. در جلسه گذشته مرسله بودن روایت مذکور از این جهت که تعبیر «عن غیر واحد» در آن بکار رفته است مورد بررسی قرار گرفت و عرض شد که درست است که روایت مذکور، مرسله است، لکن ارسال آن خدشه‏ای به اعتبارش وارد نمی‏کند و این روایت در عین مرسله بودن، مورد قبول است.

 

یکی از رُواتی که در سلسله سند روایت یونس‏بن عبدالرحمن قرار دارد، محمدبن عیسی بن عُبید یقطینی است که وثاقت او نیاز به بررسی دارد؛

 

نجاشی در رابطه با محمدبن عیسی گفته است: «محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين بن موسى مولى أسد بن خزيمة، أبو جعفر، جليل في (من) أصحابنا، ثقة، عين، كثير الرواية، حسن التصانيف، روى عن أبي جعفر الثاني عليه السلام (امام جواد (ع)) مكاتبة و مشافهة و ذَكر أبو جعفر بن بابويه (شیخ صدوق (ره)) عن ابن الوليد أنه قال: ما تَفَرَّدَ به محمدُ بن عيسى مِن كتب يونس و حديثه لا يعتمد عليه و رأيت أصحابنا ينكرون هذا القول، و يقولون: مَن مثل أبي جعفر محمد بن عيسى»[1]؛ شیخ صدوق (ره) از ابن ولید نقل کرده است که گفته است که روایاتی که محمدبن عیسی به صورت متفرّد از کتب یونس نقل می‏کند مورد اعتماد نیست و من (نجاشی) دیدم که اصحاب ما این قول را [، یعنی قول شیخ صدوق (ره) را که از ابن ولید نقل کرده است] انکار می‏کنند و می‏گویند که چه کسی مثل ابی جعفر محمدبن عیسی می‏باشد؟ [کنایه از اینکه این شخص موثق است].

 

با توجه به عبارت مذکور، نجاشی محمدبن عیسی را توثیق کرده است، لکن شیخ صدوق (ره) او را تضعیف کرده است.

 

شیخ طوسی (ره) نیز فرموده است: «محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، ضعيف، استثناه أبو جعفر ابن بابويه مِن رجال نوادر الحكمة و قال: لا أروي ما يختص بروايته و قيل: إنّه كان يذهب مذهب الغلاة»[2]؛ محمدبن عیسی‏بن عبید یقطینی ضعیف است و شیخ صدوق (ره) او را از رجال نوادر الحکمة استثنا کرده است و گفته است که آنچه که به روایت از خودش اختصاص دارد را روایت نمی‏کنم و گفته شده است که پیرو مذهب غلات بوده است.

 

بنابراین، با توجه به اینکه محمدبن عیسی بن عبید در یک جا توسط نجاشی توثیق شده است و در جای دیگر توسط شیخ طوسی (ره) و شیخ صدوق (ره) تضعیف شده است آیا بین توثیق و تضعیف مذکور تعارض می‏شود و تساقط می‏کنند و محمدبن عیسی، مجهول و ناشناخته باقی می‏ماند یا اینکه مسأله به گونه‏ای حل می‏شود و نوبت به تعارض و تساقط نمی‏رسد؟

 

آیت الله خویی (ره) پس از حلّ اشکالِ ارسالی که نسبت به روایت یونس‏بن عبدالرحمن وارد بود در مورد وثاقت محمدبن عیسی بن عبید فرموده است: «و لكنّه ربما يورد على الاستدلال بها أنّ‌ الرّاوي عن يونس هو محمّد بن عيسى و هو ممّن ضعّفه الشيخ (قدس سره) في فهرسته، حيث قال: محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني ضعيف استثناه أبو جعفر محمّد بن علي بن بابويه عن رجال نوادر الحكمة و قال: لا أروي ما يختص بروايته و لم يَعمَل ابنُ الوليد بما تَفَرَّد به محمّد بن عيسى عن يونس، حيث حكي عن ابن بابويه أنّه حَكى عن شيخه ابن الوليد أنّه قال: ما تفرّد به محمّد بن عيسى من كتب يونس و حديثه لا يُعتمد عليه، كما أنّ‌ الصّدوق لا يعتمد على ما تفرّد به على ما هو دأبه من تبعيّته لشيخه ابن الوليد في الجرح و التعديل و العمل برواية و تركه»[3]؛ لکن چه بسا بر استدلال به روایت یونس اشکال وارد می‏شود زیرا کسی که از یونس روایت می‏کند محمدبن عیسی است و او از کسانی است که شیخ طوسی (ره) در کتاب فهرستش او را تضعیف کرده است چون شیخ طوسی (ره) گفته است که محمدبن عیسی‏بن عبید یقطینی ضعیف است و شیخ صدوق (ره) او را از رجال نوادر الحکمة استثنا کرده است و گفته است که آنچه که به روایت از خودش اختصاص دارد را روایت نمی‏کنم و ابن ولید به آنچه که محمدبن عیسی؛ خودش به صورت متفرّد از یونس نقل کرده است، عمل نمی‏کند چون از شیخ صدوق (ره) حکایت شده است که او از استادش ابن ولید نقل کرده است که گفته است که بر آنچه که محمدبن عیسی خودش به تنهایی از کُتب یونس و حدیث یونس نقل کرده است، اعتماد نمی‏شود، کما اینکه شیخ صدوق (ره) نیز بر چیزی که محمدبن عیسی به تنهایی از یونس نقل می‏کند اعتماد نمی‏کند چون روش او در جرح و تعدیل و عمل به روایت و ترک عمل به روایت، تبعیّت از استادش ابن ولید و مشی بر طریق اوست [یعنی همان‏طور که استادش، بر روایاتی که محمدبن عیسی به تنهایی از یونس نقل کرده است اعتماد نمی‏کند، شیخ صدوق (ره) نیز بر آن روایات اعتماد نمی‏کند].

 

نظر آیت الله خویی (ره)، مبنی بر وثاقت محمدبن عیسی

 

آیت الله خویی (ره) بعد از نقل قول‏های مذکور، به دفاع از محمدبن عیسی پرداخته است و گفته است: «و لكن الصحيح أنّ‌ الرّجل لا إشكال في وثاقته و صحّة رواياته، و الوجه في ذلك أنّ‌ تضعيف الشيخ للرجل مستند إلى استثناء الصّدوق له، كما هو ظاهر كلامه المتقدِّم حيث قال: محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني ضعيف استثناه أبو جعفر محمّد بن علي ابن بابويه عن رجال نوادر الحكمة، كما أنّ‌ استثناء الصدوق له مستند إلى ما ذكره شيخه ابن الوليد من أنّه لا يعتمد على ما تفرّد به محمّد بن عيسى من كتب يونس و حديثه، فالتضعيف في الحقيقة مستند إلى ابن الوليد (قدس سره)»[4]؛ لکن صحیح این است که در وثاقت و صحت روایاتِ محمدبن عیسی اشکالی نیست و دلیل آن، این است که مستندِ تضعیف محمدبن عیسی از طرف شیخ طوسی (ره)، استثناء او از جانب شیخ صدوق (ره) است، کما اینکه این مطلب ظاهر کلام شیخ صدوق (ره) است که ذکر شد چون شیخ طوسی (ره) گفته است که محمدبن عیسی‏بن عبید یقطینی ضعیف است و شیخ صدوق (ره) او را از رجال کتاب نوادر الحکمة استثناء کرده است و استثناء شیخ صدوق (ره) نیز مستند به کلام استادش ابن ولید است زیرا ابن ولید بر آنچه که محمدبن عیسی خودش به تنهایی از کتاب‏های یونس و حدیث او نقل کرده است اعتماد نکرده است پس، تضعیفِ شیخ طوسی (ره) در حقیقت مستند به ابن ولید است.

 

نکته: کتاب نوادر الحکمة را محمدبن احمدبن یحیی‏بن عمران اشعری به رشته تحریر درآورده است. این کتاب، یکی از مجامعِ بزرگ روایی تا قبل از کتاب کافیِ کلینی است. نجاشی (ره) و شیخ طوسی (ره)، محمدبن احمدبن یحیی‏بن عمران اشعری را توثیق کرده‏اند، لکن گفته‏اند که مشکلی که او دارد این است که گاهی از ضِعاف روایت نقل کرده است.

 

یکی از أجلّاء امامیه شخصی به نام محمدبن حسن‏بن احمدبن ولید معروف به ابن ولید (ره) می‏باشد، او از میان راویانی که صاحب نوادر الحکمة در کتابش مستقیماً و بدون واسطه از آنها روایت کرده است تعدادی را در زمره راویان ضعیف قرار داده است و آنها را استنثاء کرده است که این افراد به مستثنیات ابن ولید معروف شده‏اند. یکی از کسانی که ابن ولید او را از رُوات نوادر الحکمة استثناء کرده است و او را ضعیف دانسته است محمدبن عیسی‏بن عبید یقطینی است.

 

نجاشی (ره) در ذیل ترجمه محمدبن احمدبن یحیی نام آن رُوات ضعیف را ذکر کرده است و یکی از آن رُواتِ ضعیف را محمدبن عیسی‏بن عبید دانسته است[5].

 

سؤال: مستثنیات ابن ولید تا چه اندازه اعتبار دارد؟

 

پاسخ: اولاً، رُواتی را که ابن ولید در زمره رُوات ضعیف قرار داده است، ضعیف‏اند مگر اینکه در خصوص یک روای دلیلی أقوی مبنی بر وثاقتش وجود داشته باشد، یعنی اصل این است که این رُوات که ابن ولید آنها را ضعیف دانسته است، ضعیف‏اند مگر اینکه دلیلی أقوی وجود داشته باشد که ضعف آن راوی را بپوشاند.

 

ثانیاً، از استثناء صورت گرفته از طرف ابن ولید، وثاقتِ مستثنی‏منه ثابت می‏شود، به این بیان که گفته می‏شود که افرادی از مشایخ و رُوات بلا واسطه‏ی محمدبن احمدبن یحیی که جزء مستثنیات ابن ولید نیستند و در زمره ضُعفاء قرار نگرفته‏اند، موثق می‏باشند و اگر موثق نباشند باید ابن ولید نام آنها را نیز در زمره ضعفاء قرار می‏داد بنابراین، از عدم قرار گرفتن در زمره ضعفاء، وثاقتشان ثابت می‏شود.

 

آیت الله خویی (ره) در ادامه فرموده است: «إلّا أنّ‌ عدم اعتماده (قدس سره) على ما تفرّد به محمّد بن عيسى من كتب يونس و حديثه لا يدلّ‌ على ضعف في الرّجل و إلّا لم يكن وجه لعدم اعتماده على خصوص ما تفرّد به عن يونس، لأنّه الضّعيف مطلقاً فلا يعتمد على شيء من رواياته، فيستفاد من تخصيصه عدم اعتماده بما تفرّد به من كتب يونس و حديثه أنّ‌ لروايته عنه خصوصيّة أوجبت عدم اعتماده (قدس سره) على روايته عنه في ذلك المورد فحسب»[6]؛ عدم اعتماد شیخ طوسی (ره) بر آنچه که محمدبن عیسی به تنهایی از کتب یونس و حدیث او روایت کرده است، به تنهایی بر ضعف محمدبن عیسی دلالت نمی‏‏کند وگرنه وجهی برای عدم اعتماد به خصوص روایاتی که محمدبن عیسی به تنهایی از کتب یونس و حدیث او روایت کرده است وجود ندارد زیرا [اگر بنا بر ضعف محمدبن عیسی باشد] او ضعیف است مطلقا بنابراین، بر هیچ یک از روایات او نباید اعتماد کرد، چه متفرّداً نقل کرده باشد و چه به صورت غیر متفرّد نقل کرده باشد پس، از تخصیص عدم اعتماد به روایاتی که محمدبن عیسی خودش به تنهایی از یونس نقل کرده باشد استفاده می‏شود که روایت او از یونس خصوصیتی دارد که موجب شده است که شیخ طوسی (ره) فقط به روایت محمدبن عیسی از کتاب یا حدیث یونس اعتماد نکند [و فقط در همین مورد به روایت او اعتماد نشده است بنابراین، نمی‏توان به طور مطلق روایات منقول از محمدبن عیسی را ضعیف دانست].

 

 

 



[1]. نجاشی، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص333.

[2]. طوسی، محمدبن حسن، فهرست کتب الشیعة، ص402.   

[3]. موسوی خویی، ابوالقاسم، موسوعة الإمام الخوئی، ج7، ص150.

[4]. همان، ص150 و 151.

[5]. نجاشی، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص348. 

[6]. موسوی خویی، ابوالقاسم، موسوعة الإمام الخوئی، ج7، ص151.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 9 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                     مصادف با: 16 جمادی ‏الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 38

 

  

 

 

 

خلاصه

 

 

 

 

 

 

جلسه گذشته

 

بحث در روایت دوم (مرسله یونس) از روایاتی بود که امام خمینی (ره) برای مدعای خود (تعبّدی بودن اوصاف حیض) به آنها استناد کرده است. در ادامه به بحث از حجّیّت روایات مرسله پرداخته شد و عرض شد که راه‏هایی برای اعتبار بخشیدن به مراسیل بیان شده است که به دو راه اشاره شد؛ راه اول، اصحاب اجماع و راه دوم، مراسیل ثقات ثلاثه (محمدبن ابی عمیر، صفوان‏بن یحیی و احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی) است. در رابطه با اصحاب اجماع، گفته شد که فقط روایت خود این افراد پذیرفته است و مراسیل آنها و همچنین، روایت مشایخ آنها پذیرفته نیست، اما در رابطه با مشایخ ثلاث، گفته شد که مراسیل این سه نفر همانند مسانیدشان پذیرفته است و اما در رابطه با مشایخ آنها عرض شد که کلام شیخ طوسی (ره) فقط در وثاقت مشایخ بی‏واسطه ظهور دارد لذا وثاقت مشایخ با واسطه این سه نفر ثابت نمی‏شود.

 

نکته سوم، این است که راه سوم برای اعتبار بخشیدن به روایات مرسله، مراسیلِ منقول از طریق شیخ صدوق (ره) است، یعنی اگر شیخ صدوق (ره) در کتاب مَن لایحضره الفقیه روایتی را به صورت مرسله نقل کرده است، حجّت است.

 

سه دیدگاه در رابطه با مرسلات شیخ صدوق (ره) وجود دارد؛

 

دیدگاه اول، این است که بعضی، مثل آیت الله خویی (ره) معتقدند که مرسلات شیخ صدوق (ره)، مطلقا حجّت نیست.

 

دیدگاه دوم، این است که مرسلات شیخ صدوق (ره)، مطلقا حجّت است.

 

دیدگاه سوم، امام خمینی (ره) قائل به تفصیل شده است و گفته است که باید دید که شیخ صدوق (ره) در هنگام بیان روایت مرسله از چه واژگان و ادبیاتی بکار برده است؟ ایشان گفته است که مرسلاتِ جزمی شیخ صدوق (ره) حجّت است، یعنی مرسلاتی که شیخ صدوق (ره) قاطعانه گفته است: قال ابوعبدالله (ع)... و هیچ واسطه‏ای در بین نباشد حجّت‏اند زیرا در این صورت که شیخ صدوق (ع) سخنی را بدون هیچ واسطه‏ای به امام (ع) نسبت می‏دهد، از شهادت او به آن مطلب حکایت دارد.

 

اما گاهی مرسلات شیخ صدوق (ره) جزمیّت ندارد که در این صورت، حجّت نیستند، مثلاً گفته است: رُویَ عن ابی عبدالله (ع)...

 

نظر مختار در رابطه با مرسلات شیخ صدوق (ره)

 

مختار در مسأله این است که مرسلات شیخ صدوق (ع) پذیرفته نیست و تفصیل مذکور که از طرف امام (ره) ارائه شده است نیز راه‏گشا نیست زیرا؛

 

اولاً، روشن نیست که شیخ صدوق (ع) با یک توجّه و عنایت خاصّی این دو تعبیر را بکار برده است بنابراین، مشخص نیست که شیخ صدوق (ره) بین مرسلاتِ جزمی و غیر جزمی تفصیل داده است و در مرسلات جزمی در صدد شهادت دادن بوده و در مرسلات غیر جزمی شهادتی در کار نبوده است و شاید برداشت خودِ امام (ره) است که جایی که شیخ صدوق (ره) جزماً از امام صادق (ع) نقل کرده است شهادت است و جایی که به صورت جزمی نقل نکرده است، شهادت نیست.

 

ثانیاً، شیخ صدوق (ره) در مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه فرموده است که من به این روایات فتوا می‏دهم و به صحت آنها حکم می‏کنم و اینها بین من و خدای من حجّت است. از این تعابیر استفاده می‏شود که شیخ صدوق (ره) فقط بر اساس این روایات، فتوا داده است و از این تعابیر استفاده نمی‏شود که ایشان به صحّت اسناد آن روایات شهادت داده است.

 

به علاوه اینکه ایشان در مقدمه کتاب من لایحضره الفقیه با قاطعیت گفته است که من به روایات مذکور در این کتاب فتوا می‏دهم و به صحت آنها حکم می‏کنم و بعد در این کتاب، هم تعبیر قال ابوعبدالله (ع) و هم تعبیر رُوِیَ عن ابی عبدالله (ع) را بکار برده است لذا از کلام شیخ صدوق (ره) در مقدمه این کتاب فهمیده می‏شود که شهادت ایشان نسبت به هر دو تعبیر است و هم مرسلات جزمی را شامل می‏شود و هم مرسلات غیر جزمی را شامل می‏شود و نمی‏توان گفت که شهادت ایشان فقط به تعبیر قال ابوعبدالله (ع) [یعنی مرسلات جزمی] مربوط است لذا به نظر می‏رسد که کلام آیت الله خویی (ره) که معتقد است که مراسیل شیخ صدوق (ره) حجّت نیست مطلقا، صحیح است چون اولاً، تفصیل امام خمینی (ره) پذیرفته نشد و ثانیاً، تعبیر بکار رفته از طرف شیخ صدوق (ره) که فرموده است: قال ابوعبدالله (ع)... شهادت محسوب نمی‏شود.

 

جمع بندی

 

مراسیل اصحاب اجماع حجّت نیستند و امام خمینی (ره)، آیت الله خویی (ره) و آیت الله زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز قائل به عدم حجّیّت مراسیل اصحاب اجماع می‏باشند.

 

مراسیل ابن ابی عمیر حجّت‏اند، امام خمینی (ره) و آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز آن را حجّت می‏دانند، مراسیل صفوان و بزنطی نیز حجت می‏باشند، همان‏گونه که آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز آن را حجّت می‏داند و مراسیل شیخ صدوق (ره) حجّت نمی‏باشند، آن‏گونه که آیت الله خویی (ره) نیز مراسیل صدوق (ره) را حجّت نمی‏داند.

 

بحث این بود که آیا صفاتی که در روایات برای حیض مطرح شده است، امارات تعبّدیه می‏باشند یا ارشاد به تکوینی بودن این صفات می‏باشند؟ عرض شد که مرحوم آخوند (ره) قائل به تکوینی بودن اوصاف است و در مقابل، آیت الله حکیم (ره) و امام خمینی (ره) قائل به تعبّدی بودن اوصاف حیض می‏باشند. همچنین، عرض شد که امام (ره) برای کلام خود به روایاتی استناد کرده است که یکی از آن روایات، روایت مرسله یونس‏بن عبدالرحمن [مُحمدُ بنُ یَعقوبَ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ سَأَلُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنِ الْحَائِضِ وَ السُّنَّةِ فِي وَقْتِهِ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) سَنَّ فِي الْحَائِضِ ثَلَاثَ سُنَنٍ إِلَى أَنْ قَالَ: «وَ أَمَّا سُنَّةُ الَّتِي قَدْ كَانَتْ لَهَا أَيَّامٌ مُتَقَدِّمَةٌ (ثُمَّ اخْتَلَطَ) عَلَيْهَا مِنْ طُولِ الدَّمِ فَزَادَتْ وَ نَقَصَتْ حَتَّى أَغْفَلَتْ عَدَدَهَا وَ مَوْضِعَهَا مِنَ الشَّهْرِ فَإِنَّ سُنَّتَهَا غَيْرُ ذَلِكَ...»[1]] بود که در جلسات گذشته به آن اشاره شد و به این مناسبت، به بررسی سندی و دلالی این روایت اشاره شد و عرض شد که منظور از تعبیر «عن غیر واحد» که در سند این روایت آمده است، مشخص نیست که در این رابطه بحث مفصلی مطرح شد.

 

سؤال: آیا با توجه به اینکه مراد از «عن غیر واحد» مشخص نیست، می‏توان گفت که این روایت در عین حال که مرسله است، معتبر است یا چون این روایت، مرسله است غیر معتبر است؟

 

پاسخ: به نظر می‏رسد که تعبیر «عن غیر واحد» به اعتبار سند روایت مذکور ضرری نمی‏زند و عرض شد که حتی آیت الله خویی (ره) با حسّاسیتی که نسبت به ارسال سند دارد روایت مرسله یونس را پذیرفته است.

 

آیت الله خویی (ره) در ذیل مسأله 709 [که در آینده به آن خواهیم پرداخت] فرموده است: «و قد قدّمنا غير مرّة أنّ‌ الإرسال إنّما لا يعتمد عليه فيما إذا كان بمثل «عن رجل» أو «عن بعض أصحابه» و نحوهما، للجهل بالواسطة و إن كان المرسِل مثل ابن أبي عمير و نظرائه و الاستدلال على اعتبار مراسيلهم بالإجماع على تصحيح ما يصح عنهم قد عرفت ما فيه من المناقشة و أمّا إذا كان الإرسال بمثل «عن غير واحد» كما في مرسلة يونس هذه فهي خارجة عن الإرسال، لأنّ‌ هذا التعبير إنّما يصح فيما إذا كان راوي الخبر كثيرين و لا يُطلق عند كون راويهِ واحداً أو اثنين كما هو المتفاهم العرفي من مثله في زماننا هذا فإنّ‌ فقيهاً إذا كتب في كتابه أنّ‌ القول الكذائي قال به غير واحد من أصحابنا يستفاد منه لدى العرف أنّه قول قال به كثيرون و إن كان بحسب مفهومه اللغوي صادقاً على اثنين لأنّه أيضاً غير واحد و احتمال أن تكون تلك العدّة بأجمعهم من الضّعفاء ضعيف و لا يعتنى بمثله و عليه فالرواية ليست بمرسلة»[2]؛ به طور مکرر گفته‏ایم که ارسال، در صورتی که از قبیل تعبیراتی مثل «عن رجل» یا «عن بعض أصحابه» و امثال این دو باشد، به آن [سند] اعتماد نمی‏شود زیرا نسبت به واسطه‏ای که آمده است جهل است، هرچند که ارسال کننده روایت، ابن ابی عمیر و نظیر او باشد و استدلال بر اعتبار مراسیل آنها به وسیله وجود اجماع بر تصحیح ما یصح عنهم، همان‏طور که شناختی، قابل مناقشه است و اما اگر ارسال به مثل تعبیر «عن غیر واحد» باشد، کما اینکه در مرسله یونس این‏گونه است، پس این روایت خارج از ارسال است زیرا این تعبیر، صحیح است در جایی که روای خبر زیاد باشند و بر موردی که راویِ روایت، یک نفر یا دو نفر باشند اطلاق نمی‏شود کما اینکه متفاهم عرفی از مثل این تعبیر در زمان ما نیز همین است پس، اگر فقیهی در کتابش بنویسد که فلان قول را غیر واحد از اصحاب ما قائل شده‏اند، نزد عرف از این سخن استفاده می‏شود که عده زیادی قائل به این قول شده‏اند، هرچند که به حسب مفهوم لغوی‏اش بر دو نفر نیز صادق است زیرا دو نفر نیز غیر واحد می‏باشند و احتمال اینکه تمام این عده [که تشکیل دهنده غیر واحد می‏باشند] از ضعفا باشند ضعیف است و به مثل این احتمال اعتنا نمی‏شود بنابراین، روایت مذکور (روایت یونس)، مرسله نیست.       

 

با توجه به کلام مذکور، به نظر می‏رسد که آیت الله خویی (ره) روایت یونس‏بن عبدالرحمن را تخصّصاً از تحت روایات مرسله خارج کرده است، نه اینکه این روایت مرسله است و در عین حال حجّت است، لکن به نظر می‏رسد که این روایت مرسله است ولی قابل قبول است و منظور، این نیست که اصلاً مرسله نیست زیرا در تعریف مرسله آمده است که روایت مرسله، روایتی است که نام راوی در سند روایت ذکر نشده باشد و این روایت نیز این‏گونه است بنابراین، شکی در ارسال روایت مذکور نیست، لکن ارسال آن خدشه‏ای به اعتبارش وارد نمی‏کند و در عین مرسله بودن، مورد قبول است.

 

اشکال بر کلام آیت الله خویی (ره)

 

آیت الله خویی (ره) در جایی دیگر، مطلبی را گفته است که با سخن مذکورِ از ایشان در موسوعة [که به آن اشاره شد] متفاوت است زیرا ایشان در سخن مذکور، روایت یونس‏بن عبدالرحمن را تخصّصاً از دایره روایات مرسله خارج کرده است، لکن در روایات مستفیضه‏ای که توثیق یا تضعیفی درباره رُوات آن وارد نشده است قائل به اعتبار روایت نشده است لذا به ایشان عرض می‏شود که چرا همان سخنی را که در رابطه با روایت یونس گفتی [که چون ارسال این روایت به تعبیر «عن غیر واحدٍ» است و این تعبیر در جایی وارد می‏‏شود که رُواتِ روایت زیاد باشند و بعید است که تمام آن رُوات از ضعاف باشند لذا این روایت، مرسله نیست و معتبر است] در رابطه با روایات مستفیضه‏ای که در رابطه با رُوات آن توثیق و تضعیفی وارد نشده است، نمی‏گویی؟ کما اینکه آیت الله خویی (ره) در رابطه با سه روایتی که با سه سند مختلف، مضمون واحدی را می‏رسانند، لکن رُوات این روایات توثیق یا تضعیف نشده‏اند، گفته است که این سه روایت، ضعیف‏اند، در حالی که طبق سخنی که ایشان در رابطه با روایت یونس گفته است باید به اعتبار این سه روایت که رُوات آنها توثیق یا تضعیف نشده‏اند، قائل شود و بگوید که بعید است که تمام رُوات این سه روایت از ضعاف باشند زیرا محتمل است که یکی از آن رُوات، ثقه و مورد اعتماد باشد، هرچند که توثیق صریحی درباره او وارد نشده باشد و محال است که همه آنها ضعیف باشند

 



[1]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب3، ص276، ح4.

[2]. موسوی خویی، ابوالقاسم، موسوعة الإمام الخوئی، ج7، ص149.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 5 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                     مصادف با: 12 جمادی‏ الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 37

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در روایت دوم (مرسله یونس) از روایاتی بود که امام خمینی (ره) برای مدعای خود (تعبّدی بودن اوصاف حیض) به آنها استناد کرده است.

 

عرض شد که به خاطر وجود تعبیر «عن غیر واحد» در سند روایت، این روایت، مرسله است، لکن این ارسال لطمه‏ای به اعتبار سند این روایت وارد نمی‏کند. در ادامه قرار بر این شد که به نکاتی در باب روایات مرسله و طُرق تصحیح آن روایات اشاره گردد که در جلسه گذشته به نکته اول در این رابطه اشاره شد و عرض شد که یکی از طُرق حجّیّت بخشیدن به روایات مرسله، نقل از طریق اصحاب اجماع است، یعنی اگر اصحاب اجماع روایتی را نقل کنند، موجب اعتبار آن روایت می‏شوند؛ به این بیان که اگر سند روایت تا اصحاب اجماع، از صحّت برخوردار باشد و مشکلی نداشته باشد به ادامه سند تا اتّصال به معصوم (ع)ف توجه نمی‏شود و آن سند، تلقّی به قبول می‏شود. همچنین، عرض شد که کشّی در کتاب رجال خود هجده نفر از أجلّاء از اصحاب امام باقر (ع) تا امام رضا (ع) را در سه گروهِ شش نفره تحت عنوان اصحاب اجماع ذکر کرده است و تعابیری در مورد آنها به کار برده است که سبب شده است که مشهور متأخرین، روایات اصحاب اجماع را حجّت بدانند که در جلسه گذشته به آن سه دسته و کلمات کشّی (ره) در رابطه روات آن بیان شد.

 

سؤال: آیا مراسیل اصحاب اجماع حجّت‏اند یا حجّت نیستند؟

 

پاسخ: به نظر می‏رسد که از اجماع کشّی (ره) نمی‏توان حجّیّت مراسیل اشخاصی را که ایشان در قالب سه گروه به آنها اشاره کرده است استفاده کرد و مشهور معاصرین از جمله آیت الله خویی (ره) و آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) حجّیّت مراسیل اشخاص مذکور را مورد خدشه قرار داده‏اند و گفته‏اند که تعابیری که کشّی (ره) در رابطه با آن اشخاص به کار برده است [که در جلسه گذشته به آن تعابیر اشاره شد] فقط بر توثیق، تصدیق، جلالت مقام این اشخاص و صحّت سند روایت از ناحیه خصوص این اشخاص دلالت دارد به این معنا که اگر این افراد، خودشان چیزی را گفتند تلقّی به قبول می‏شود خصوصاً اگر آن اشخاص از اشخاص مذکورِ در دسته اول باشند، اما از تعابیر مذکور، استفاده نمی‏شود که چیزی که این اشخاص از دیگران نقل می‏کنند نیز مورد قبول واقع شود و از تعابیر به کار برده شده در رابطه با این افراد، فهمیده می‏شود که سند روایت، از ناحیه خود این افراد، مشکلی ندارد و صحیح است، لکن این تعابیر از دلالت بر صحت سند روایت از ناحیه رُوات دیگری که در سلسله سند واقع شده‏اند ساکت‏اند لذا نمی‏توان با استناد به کلمات کشّی (ره) روایت مرسل یا ضعیفی را که به اصحاب اجماع ختم می‏شود، معتبر دانست. همچنین، از تعابیری که کشّی (ره) در رابطه با این افراد به کار برده است، نمی‏توان وثاقت مشایخ (اساتید) آنها را اثبات کرد.

 

نکته دوم، این است که یکی دیگر از طُرق حجّیّت بخشیدن به بعضی از روایات مرسله [نه همه آنها] این است که سند روایت به محمدبن ابی عمیر، صفوان‏بن یحیی و احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی ختم شود، یعنی اگر سند روایت تا این سه نفر مشکلی نداشته باشد، مورد قبول است، هرچند که سند بعد از این سه نفر تا امام (ع)، مرسله باشد چون این سه نفر از جایگاه ویژه‏ای برخوردارند و همچنین، از اصحاب اجماع نیز می‏باشند. در ذیل، به دو سند از اسنادی که به این اشخاص ختم شده است اشاره می‏شود؛

 

اول: محمدبن یعقوب الکینی عن علی‏بن ابراهیم عن أبیه عن محمدبن أبی عمیر عن رجلٍ عن ابی عبدالله علیه السلام...

 

در سند مذکور، هرچند که معلوم نیست که چه شخصی روایت را از امام صادق (ع) نقل کرده است، لکن چون رُواتِ قبل از محمدبن أبی عمیر مشکلی ندارند، این روایت مورد قبول است و تعبیر «عن رجل» که در این سند آمده است لطمه‏ای به اعتبار سند وارد نمی‏کند.

 

دوم: محمدبن أحمدبن یحیی عن یعقوب‏بن یزید عن أحمدبن محمدبن ابی نصر عن من ذَکَرَه عن ابی عبدالله علیه السلام...

 

دلیل حجّیت مراسیل مذکور از طریق خصوص این سه نفر غیر از استدلالی است که کشّی در رابطه با اصحاب اجماع مطرح کرده است.

 

شیخ طوسی (ره) در کتاب عُدّةُ الأصول در مورد این سه نفر (محمدبن ابی عمیر، صفوان‏بن یحیی و احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی) فرموده است: «عُرفوا بأنهم لا يَروون و لا يُرسلون إلا عمن يوثق به...»[1]؛ این سه نفر معروف به این می‏باشند که روایت نمی‏کنند و روایت را به صورت ارسال از کسی نقل نمی‏کنند مگر اینکه به او اعتماد داشته باشند و طایفه، مراسیل این سه نفر را به منزله مسانید دیگران دانسته‏اند.

 

نجاشی (ره) در رابط با ابن ابی عمیر فرموده است: «أصحابنا يسكنون إلى مراسيله»[2]؛ اصحاب ما وقتی به مراسیل ابن ابی عمیر می‏رسند آرامش می‏یابند.

 

آیت الله خویی (ره) در مورد حجّیت مراسیل این سه نفر مناقشات زیادی دارد. ایشان در مدخل کتاب معجم رجال الحدیث شش مقدمه رجالیه را مطرح کرده است که در مقدمه سوم توثیقات عامّه را مورد بررسی قرار داده است و در مقدمه چهارم، حجّیت مراسیل این سه بزرگوار را مطرح کرده است و مورد مناقشه قرار داده است، یکی از مناقشات جدّی ایشان این است که شهادت شیخ طوسی (ره) [که به آن اشاره شد] بر وثاقت رُواتی که این سه نفر از آنها روایت می‏کنند، شهادت حسّی نیست، بلکه شهادت حدسی و ناشی از اجتهاد ایشان است و چنین شهادتی حجّت نیست: «فإنها اجتهاد من الشيخ قد استنبطه من اعتقاده تسوية الأصحاب بين مراسيل هؤلاء و مسانيد غيرهم و هذا لا يتم»[3].

 

نظر مختار، نظر مختار در رابطه با مراسیلِ محمدبن ابی عمیر، صفوان‏بن یحیی و احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی این است که از کلام شیخ طوسی (ره) که معتقد است که مراسیل این سه نفر در ردیف مسانید دیگران قرار دارد، صحت و اعتبار مراسیل این سه نفر استفاده می‏شود بنابراین، اشکال آیت الله خویی (ره) بر کلام شیخ طوسی (ره) با قاطعیّتی که در کلام شیخ طوسی، مبنی بر اینکه مراسیل این بزرگان همانند مسانید دیگران است، نمی‏سازد. بر خلاف آیت الله خویی (ره) که مطلقا روایات مرسله را حجّت نمی‏داند، امام خمینی (ره) مراسیل ابن ابی عمیر را معتبر می‏داند و مراسیل صفوان‏بن یحیی و بزنطی را معتبر نمی‏داند لذا نظر مختار، همان نظر آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) است که مراسیل این سه بزرگوار را قبول دارد.

 

سؤال: آیا کلام شیخ طوسی (ره) [که فرمود مراسیل این سه نفر همانند مسانید دیگران است] علاوه بر صحت روایات این سه نفر بر وثاقت مشایخ آنها نیز دلالت دارد یا دلالت ندارد؟

 

پاسخ: ثمره پاسخ از سؤال مذکور این است که اگر دیده شود که شخصی در سلسله سند این سه نفر قرار داشته باشد اما توثیقی در مجامع رجالی در مورد او وجود نداشته باشد، در صورتی که کلام شیخ طوسی (ره) بر وثاقت مشایخ این سه نفر دلالت داشته باشد، می‏توان با استناد به کلام ایشان، آن راویِ مجهول را توثیق کرد و اگر آن راوی در سندی قرار داشته باشد که مشتمل بر این سه نفر نباشد نیز توثیق می‏شود.

 

قدر متیقّن از عبارت شیخ طوسی (ره)، این است که اگر وثاقت مشایخ این سه بزرگوار، پذیرفته شود فقط در مورد مشایخ بلا واسطه آنها پذیرفته می‏شود. آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز به همین نکته اشاره کرده است و فرموده است که مراسیل این سه نفر مورد قبول است، اما در رابطه با مشایخ آنها، فقط وثاقت مشایخ بلا واسطه این سه نفر ثابت می‏شود. از باب مثال به سندی در ذیل اشاره می‏شود؛

 

عن صفوان‏بن یحیی عن طلحة‏بن زید النَّهدِ الشامی عن...

 

طلحة‏بن زید شامی در مجامع رجالی توثیق نشده است، لکن چون صفوان‏بن یحیی بلا واسطه از او نقل کرده است و از مشایخ بلا واسطه است ثقه محسوب می‏شود و به سند روایت لطمه‏ای وارد نمی‏شود، اما تعبیری که از شیخ طوسی (ره) در رابطه با این سه نفر نقل شد در این ظهور ندارد که مشایخ با واسطه این سه نفر نیز ثقه باشند و این تعبیر فقط در وثاقت مشایخ بی‏واسطه ظهور دارد.

 

تا کنون دو راه برای اعتبار بخشیدن به مراسیل بیان شد که یکی اصحاب اجماع بود و دوم، مشایخ ثلاث بود. تفاوت بین راه اول و دوم این است که در رابطه با اصحاب اجماع، فقط روایتِ خود آن افراد پذیرفته می‏شود و مراسیل آنها و همچنین، روایت مشایخ آنها پذیرفته نیست، اما در رابطه با مشایخ ثلاث، نظر مختار این شد که مراسیل این سه نفر همانند مسانیدشان پذیرفته است و اما در رابطه با مشایخ آنها عرض شد که کلام شیخ طوسی (ره) فقط در وثاقت مشایخ بی‏واسطه ظهور دارد لذا وثاقت مشایخ با واسطه این سه نفر ثابت نمی‏شود.

 

 

 



[1]. طوسی، محمدبن حسن، العُدة في أصول الفقه‏، ج1، ص154.

[2]. نجاشی، احمدبن علی، ص326.

[3]. موسوی خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج1، ص61، المقدمة الرابعة.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 3 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                     مصادف با: 10 جمادی ‏الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402           جلسه: 36

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در تکوینی بودن یا تعبّدی بودن اوصاف حیض بود. عرض شد که در این رابطه دو دیدگاه مطرح شده است؛ یکی دیدگاه مرحوم آخوند (ره)، مبنی بر تکوینی بودن اوصاف حیض است و دیگری دیدگاه آیت الله حکیم (ره) و امام خمینی (ره)، مبنی بر تعبّدی بودن اوصاف حیض است که توضیح این دو نظر، به طور مفصّل در جلسات گذشته بیان شد.

 

ان قلت: ممکن است که امام (ره) در پاسخ از اشکالاتی که بر استناد ایشان به روایت اول (صحیحه حفص‏بن بختری) وارد شد، بگوید که تعبیر «فَسَأَلَتْهُ‌ عَنِ‌ الْمَرْأَةِ‌ يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ‌ فَلاَ تَدْرِي حَيْضٌ‌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ‌؟»، در این ظهور دارد که حقیقت خون حیض و تکوّن آن برای زن مشکوک بوده است لذا از امام سؤال کرده است که خونی که به طور مستمر از زن خارج می‏شود و او نمی‏داند که آن خون، حیض است یا غیر حیض است، وظیفه‏اش چیست؟ و منظورِ سائل، این بوده است که امام (ع) حکم شرعی را برای او بیان کند و وظیفه‏اش را مشخص کند و امام (ع) نیز در پاسخ، سائل را متعبّد کرده است به اینکه اگر خون اوصاف حیض را داشت، آن را خون حیض بداند و اگر اوصاف حیض را نداشت آن را استحاضه بداند و این تعیین تکلیف از طرف امام (ع)، حاکی از تعبّدی بودن اوصاف است، یعنی سائل در صدد این نبوده است که امام (ع) برای او بیان کند که حقیقت خون حیض چگونه است تا گفته شود که صفات، تکوینی می‏باشند، بلکه مرادِ سائل، تعیین وظیفه از طرف شارع بوده است که این، تعبّدی بودن صفات را دلالت می‏کند.

 

قلت: در پاسخ از اشکال مذکور، عرض می‏شود که بر فرض که از ذیل روایت که مسأله تعجّب زن را در بر داشت و خودِ تعجب، دال بر تکوینی بودن صفات است صرف نظر شود و آن ذیل، قرینه بر اینکه صدر روایت بر تکوینی بودن صفات دلالت دارد، قرار داده نشود، گفته می‏شود که خودِ صدر روایت [دَخَلَتْ‌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ امْرَأَةٌ‌ فَسَأَلَتْهُ‌ عَنِ‌ الْمَرْأَةِ‌ يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ‌ فَلاَ تَدْرِي حَيْضٌ‌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ‌؟ قَالَ:‌ فَقَالَ‌ لَهَا: «إِنَّ‌ دَمَ‌ الْحَيْضِ‌ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ لَهُ‌ دَفْعٌ‌ وَ حَرَارَةٌ‌ وَ دَمُ‌ الاِسْتِحَاضَةِ‌ أَصْفَرُ بَارِدٌ فَإِذَا كَانَ‌ لِلدَّمِ‌ حَرَارَةٌ‌ وَ دَفْعٌ‌ وَ سَوَادٌ فَلْتَدَعِ‌ الصَّلاَةَ‌»] نیز با تکوینی بودن صفات سازگاری دارد زیرا خونی که به طور مستمر از زن خارج شده است برای زن شبهه ایجاد کرده است که آیا آن خون، خون حیض است یا غیر حیض است و امام (ع) در پاسخ، اوصاف حیض و استحاضه را بیان کرده است و با بیان اوصاف حیض و استحاضه در صدد بیان این نکته برآمده است که برای رفع شک و تردید به اوصاف آن خون نگاه کن، اگر اوصاف حیض را دارد، حیض است و اگر اوصاف استحاضه را دارد، استحاضه است لذا جای شک و تردید نیست بنابراین، بیان اوصاف از جانب امام (ع)، جنبه تکوینی دارد و جنبه تعبّدی ندارد، یعنی امام (ع) سائل را به اوصاف تکوینی خون حیض ارجاع داده است و فرموده است که با نگاه کردن به اوصاف خون، شک و تردید تو برطرف می‏شود و در صدد این نبوده است که حکم تعبّدی شرعی را بیان کند. نهایت امر این است که اگر این سخن پذیرفته نشود، حداقل این است که گفته شود که این روایت مجمل است [چون امام خمینی (ره) برداشتی از این روایت دارد که با برداشت ما متفاوت است] و روایت مجمل نمی‏تواند مدعای امام (ره)، مبنی بر تعبّدی بودن اوصاف حیض را ثابت کند.

 

روایت دوم: مرسله [یا معتبره] یونس

 

روایت دیگری که مرحوم امام خمینی (ره) برای مدعای خود (تعبّدی بودن اوصاف حیض) به آن استناد کرده است، روایت مرسله یونس است؛

 

مُحمدُ بنُ یَعقوبَ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ سَأَلُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنِ الْحَائِضِ وَ السُّنَّةِ فِي وَقْتِهِ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) سَنَّ فِي الْحَائِضِ ثَلَاثَ سُنَنٍ إِلَى أَنْ قَالَ: «وَ أَمَّا سُنَّةُ الَّتِي قَدْ كَانَتْ لَهَا أَيَّامٌ مُتَقَدِّمَةٌ (ثُمَّ اخْتَلَطَ) عَلَيْهَا مِنْ طُولِ الدَّمِ فَزَادَتْ وَ نَقَصَتْ حَتَّى أَغْفَلَتْ عَدَدَهَا وَ مَوْضِعَهَا مِنَ الشَّهْرِ فَإِنَّ سُنَّتَهَا غَيْرُ ذَلِكَ...»[1].

 

بررسی سند روایت مذکور

 

منظور از تعبیر «عن غیر واحدٍ» که در روایت مذکور، آمده است، مشخص نیست. سؤال این است که آیا این تعبیر، منجر به مرسله بودن روایت می‏شود و روایت را از اعتبار ساقط می‏کند؟

 

پاسخ این است که تعبیر مذکور، به اعتبار سند روایت لطمه‏ای وارد نمی‏کند و حتی آیت الله خویی (ره) که نسبت به ارسال سند حساسیّت ویژه دارد، روایت مذکور را پذیرفته است و سند آن را خالی از اشکال دانسته است.

 

در ذیل به چند نکته در باب روایات مرسله و طُرق تصحیح این روایات اشاره می‏کنیم؛

 

نکته اول، اینکه یکی از طُرق حجّیّت بخشیدن به روایات مرسله، نقل از طریق اصحاب اجماع است، یعنی اگر اصحاب اجماع روایتی را نقل کنند، موجب اعتبار آن روایت می‏شوند؛ به این بیان که اگر سند روایت تا اصحاب اجماع از صحّت برخوردار باشد و مشکلی نداشته باشد به ادامه سند تا اتّصال به معصوم (ع) توجه نمی‏شود و آن سند، تلقّی به قبول می‏شود.

 

وجه حجّیّت روایات اصحاب اجماع، این است که مرحوم کشّی در کتاب رجال خود هجده نفر از أجلّاء از اصحاب امام باقر (ع) تا امام رضا (ع) را در سه گروهِ شش نفره تحت عنوان اصحاب اجماع ذکر کرده است و تعابیری در مورد آنها به کار برده است که سبب شده است که مشهور متأخرین روایات اصحاب اجماع را حجّت بدانند؛

 

دسته اول، از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) می‏باشند که عبارتند از: زراره، معروف‏بن خَرَّ بوذ، بُرید، ابو بصیر اسدی، فضیل‏بن یسار و محمدبن مسلم.

 

در بین این گروهِ شش نفره، زراره أفقَه از بقیه است. امام صادق (ع) در مورد زراره فرموده است: «رَحِمَ‌ اللَّهُ‌ زُرَارَةَ‌ بْنَ‌ أَعْيَنَ‌، لَوْ لاَ زُرَارَةُ‌ بْنُ‌ أَعْيَنَ‌، لَوْ لاَ زُرَارَةُ‌ وَ نُظَرَاؤُهُ‌ لاَنْدَرَسَتْ‌ أَحَادِيثُ‌ أَبِي عَلَيْهِ‌ السَّلاَم»[2]؛ اگر زراره و امثال زراره نبودند، آثار پدرم از بین رفته بود. بعضی به جای ابو بصیر اسدی، ابو بصیر مرادی را جزء شش نفر مذکور، دانسته‏اند.

 

کشّی در رابطه با دسته اول فرموده است: «اجمعت العصابة على تصديق هؤلاء الأوّلين من أصحاب أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَم»[3].

 

دسته دوم، از اصحاب امام صادق (ع) می‏باشند که عباتند از: جمیل‏بن درّاج، عبدالله‏بن مُسکان، عبدالله‏بن بُکیر، حمّادبن عیسی، حمّادبن عثمان، أبان‏بن عثمان.

 

کشّی گفته است که مرتبه فقاهت این شش نفر در درجه پایین‏تری نسبت به گروه اول قرار دارد.

 

او در رابطه با دسته دوم فرموده است: «أَجْمَعَتِ‌ الْعِصَابَةُ‌ عَلَى تَصْحِيحِ‌ مَا يَصِحُّ‌ مِنْ‌ هَؤُلاَءِ‌ وَ تَصْدِيقِهِمْ‌ لِمَا يَقُولُون»[4].

 

دسته سوم، از اصحاب امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) می‏باشند که عبارتند از: یونس‏بن عبدالرحمن، صفوان‏بن یحیی بیّاع السابری، محمدبن ابی عمیر، عبدالله‏بن مغیره، حسن‏بن محبوب، احمدبن محمدبن ابی نصر.

 

کشّی گفته است که مرتبه فقاهت این شش نفر در درجه پایین‏تری نسبت به گروه دوم قرار دارد و أفقه این شش نفر، یونس‏بن عبدالرحمن و صفوان‏بن یحیی می‏باشند.

 

بعضی، حسن‏بن علی‏بن فضّال و فضالة‏بن ایّوب را به جای حسن‏بن محبوب را ذکر کرده‏اند و بعضی دیگر به جای ابن فضّال، عثمان‏بن عیسی را ذکر کرده‏اند.

 

کشّی در رابطه با دسته سوم گفته است: «أَجْمَعَ‌ أَصْحَابُنَا عَلَى تَصْحِيحِ‌ مَا يَصِحُّ‌ عَنْ‌ هَؤُلاَءِ‌ وَ تَصْدِيقِهِمْ‌ وَ أَقَرُّوا لَهُمْ‌ بِالْفِقْهِ‌ وَ الْعِلْم»[5].

 

 

 

 

 



[1]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب3، ص276، ح4.

[2]. کَشّی، محمدبن عمر، اختیار معرفۀ الرجال (رجال کشی)، ج1، ص348.

[3]. همان، ج2، ص507.

[4]. همان، ص673.

[5]. همان، ص830.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                                تاریخ: 2 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                       مصادف با: 9 جمادی ‏الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                 جلسه: 35

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

در جلسه گذشته سؤالی مطرح شد و آن، این بود که اوصافی که در روایات برای خون حیض ذکر شده است، آیا جنبه تعبّدی برای حیض دارند که شارع این صفات را در ظرف شک و دوران بین حیض و استحاضه، برای مکلّف حجّت قرار داده است یا این اوصاف جنبه تکوینی دارند و ارشاد به حیضیّت دارند؟ در جلسه گذشته پاسخ این سؤال به طور مفصّل ذکر شد و گفته شد که در این رابطه دو دیدگاه مطرح شده است؛ دیدگاه اول، دیدگاه مرحوم آخوند (ره) است که قائل به تکوینی بودن اوصاف حیض است و دیدگاه دوم، دیدگاه آیت الله حکیم (ره) و امام خمینی (ره) است که این دو بزرگوار، تعبّدی بودن اوصاف حیض را قائل‏اند.

 

در جلسه گذشته به کلمات مرحوم آخوند (ره) اشاره شد و توضیح آن به طور کامل بیان شد.

 

کلام امام خمینی (ره)، مبنی بر تعبّدی بودن اوصاف حیض

 

امام خمینی (ره) فرموده است که از روایاتی که در رابطه با حیض و اوصاف آن وارد شده‏اند، تعبّدی بودن اوصاف حیض استفاده می‏شود. به تعبیر روشن‏تر امام (ره) فرموده است که روایات وارده، در مقام بیان یک امر تعبّدی می‏باشند و در مقام بیان اوصاف تکوینی اوصاف حیض نیستند، از جمله روایت ذیل که بر این مطلب دلالت دارد؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنِ‌ اِبْنِ‌ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ‌ حَفْصِ‌ بْنِ‌ الْبَخْتَرِيِّ‌؛ قَالَ‌: دَخَلَتْ‌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ امْرَأَةٌ‌ فَسَأَلَتْهُ‌ عَنِ‌ الْمَرْأَةِ‌ يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ‌ فَلاَ تَدْرِي حَيْضٌ‌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ‌؟ قَالَ:‌ فَقَالَ‌ لَهَا: «إِنَّ‌ دَمَ‌ الْحَيْضِ‌ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ لَهُ‌ دَفْعٌ‌ وَ حَرَارَةٌ‌ وَ دَمُ‌ الاِسْتِحَاضَةِ‌ أَصْفَرُ بَارِدٌ فَإِذَا كَانَ‌ لِلدَّمِ‌ حَرَارَةٌ‌ وَ دَفْعٌ‌ وَ سَوَادٌ فَلْتَدَعِ‌ الصَّلاَةَ‌» قَالَ‌: فَخَرَجَتْ‌ وَ هِيَ‌ تَقُولُ:‌ وَ اللَّهِ‌ أَنْ‌ لَوْ كَانَ‌ امْرَأَةً‌ مَا زَادَ عَلَى هَذَا»[1].

 

راوی گفته است که زنی بر امام صادق (ع) وارد شد و درباره زنی که خون به صورت مستمر از او خارج می‏شود و نمی‏داند که حیض است یا غیر حیض است، سؤال کرد، آن حضرت (ع) در پاسخ فرمود که خون حیض گرم، تازه و سیاه است و به صورت دفعی خارج می‏شود و خون استحاضه زرد و سرد است پس، اگر خون، گرم باشد، به صورت دفعی خارج شود و سیاه باشد باید نمازش را رها کند [، یعنی آن خون، خون حیض است]، راوی گفت که آن زن از نزد امام (ع) خارج شد در حالی که می‏گفت که اگر امام، زن بود، بیش از این نمی‏گفت [، یعنی امام (ع) تمام ویژگی‏های عادت زنان را مسلّط است و بر آن احاطه دارد].

 

امام (ره) فرموده است: «ولا يخفى: أنّ‌ ظاهرها أنّ‌ من لم تدرِ أنّ‌ دمها حيض أو غيره، فطريق تشخيصها هو هذه الأوصاف و إنّما الكلام في أنّ‌ سوق الرواية بصدد بيان ما يرفع به الشبهة تكويناً و أنّه مع هذه الأوصاف تقطع المرأة بأ نّه حيض أو أنّها أوصاف غالبيةٌ يَحصُل بها الظنّ‌ النوعي بالموضوع و قد جعلها الشارع أمارة عند الاشتباه‌؟ و بعبارة اخرى: أنّها بصدد رفع الشبهة تكويناً؛ وإرشادها إلى آثار تقطع منها بالواقع أو بصدد رفع الشبهة تشريعاً، الظاهر هو الثاني لأنّ‌ هذه الأوصاف لا تكون من اللوازم العادية بحيث تقطع النساء غالباً لأجلها بالحيض. نعم يحصل لهنّ‌ غالباً العلم به، لكن لا لأجل هذه الأوصاف، بل للعادة المستمرّة لهنّ‌ وعدم اعوجاج طبائعهنّ‌ غالباً، ففي حال الاستقامة تعلم المرأة- بقرائن غالباً - أنّ‌ ما تَقذِفُه الرحمُ حيض و أمّا لو استمرّ مثلاً بها الدم أو حصلت شبهة اخرى لها، فليس [لها] أن تقطع مع ذلك بالواقع لأجل تلك الصفات و مع عدم حصول القطع وجداناً، لا محيص عن كونها أمارة ظنّية اعتبرها الشارع»[2]؛ پوشیده نیست که ظاهر این روایت (روایت حفص‏بن بَختری) این است که زنی که نمی‏داند که خونی که از او خارج شده است، حیض است یا غیر حیض است، راه تشخیص آن، اوصاف است و همانا سخن در این است که آیا سیاق روایت در صدد بیان این نکته است که تکویناً رفع شبهه شود و زن با توجه به این اوصاف به حیض بودن خونی که از او خارج شده است قطع پیدا کند (یعنی آیا اوصاف، تکوینی می‏باشند) یا اینکه آن اوصاف، اوصاف غالبیّه‏ای می‏باشند که به وسیله آنها به حیض بودن خون، ظنّ نوعی پیدا می‏شود و شارع این اوصاف را به عنوان اماره برای تشخیص خون حیض از استحاضه، جعل کرده است (یعنی این اوصاف، تعبّدی می‏باشند)؟ و به عبارت دیگر: آیا روایات در صدد رفع شبهه به نحو تکوینی و ارشاد آن روایات به آثاری از خون حیض و استحاضه است که زن به وسیله آنها به واقعِ خون قطع پیدا می‏کند یا اینکه روایات در صدد رفع شبهه به نحو تشریعی می‏باشند، هرچند که از آن اوصاف، به نوع خونی که از او خارج شده است، علم پیدا نکند؟

 

ظاهر عبارت روایت، دوم است [، یعنی ظاهر روایت بر تعبّدی بودن اوصاف دلالت دارد] زیرا این اوصاف از لوازم عادی نیست، به گونه‏ای که زن غالباً از آنها به حیض بودن قطع پیدا کند. بله! زنان غالباً به حیض بودن علم پیدا می‏کنند، لکن این علم و قطع به خاطر اوصاف نیست، بلکه به خاطر عادتی است که برای آنها استمرار دارد و همچنین، به خاطر عدم اعوجاج و مشکل در مزاج و طبیعتشان است. پس، در حالی که استقامت مزاج دارند، زن غالباً از روی قرائن، علم پیدا می‏کند که آنچه را که رَحِم از خود خارج می‏کند حیض است و اما اگر خون استمرار پیدا کند یا شبهه دیگری برای او حاصل شود پس در این صورت، زن به صرف آن صفات، قطع به حیضیّت پیدا نمی‏کند و اگر وجداناً قطع حاصل نشود چاره‏ای نیست جز اینکه صفات، اماره ظنیه‏ای می‏باشند که شارع آن را معتبر دانسته است [، یعنی اوصاف، تعبّدی می‏باشند].

 

بنابراین، اگر خون استمرار داشته باشد به صرف اینکه صفات حیض را دارد، زن، وجداناً به حیض بودن آن علم پیدا نمی‏کند، کما اینکه در روایت اسحاق بن جریر نیز سؤال از حکم خونی که به صورت مستمر از زن خارج می‏شود مطرح شده است و امام (ع) صفات را ملاک برای حکم به حیضیّت قرار داده است و صفات را به عنوان اماره ظنّیه معتبر دانسته است؛

 

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ؛ قَالَ: سَأَلَتْنِي امْرَأَةٌ مِنَّا أَنْ أُدْخِلَهَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَاسْتَأْذَنْتُ لَهَا فَأَذِنَ لَهَا فَدَخَلَتْ إِلَى أَنْ قَالَ: فَقَالَتْ ‌لَهُ: مَا تَقُولُ فِي الْمَرْأَةِ تَحِيضُ فَتَجُوزُ أَيَّامُ حَيْضِهَا؟ قَالَ: «إِنْ كَانَ أَيَّامُ حَيْضِهَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ اسْتَظْهَرَتْ بِيَوْمٍ وَاحِدٍ ثُمَّ هِيَ مُسْتَحَاضَةٌ» قَالَتْ: فَإِنَّ الدَّمَ يَسْتَمِرُّ بِهَا الشَّهْرَ وَ الشَّهْرَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ؟ قَالَ: «تَجْلِسُ أَيَّامَ حَيْضِهَا ثُمَّ تَغْتَسِلُ لِكُلِّ صَلَاتَيْنِ» قَالَتْ لَهُ: إِنَّ أَيَّامَ حَيْضِهَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهَا وَ كَانَ يَتَقَدَّمُ الْحَيْضُ الْيَوْمَ وَ الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ وَ يَتَأَخَّرُ مِثْلَ ذَلِكَ فَمَا عِلْمُهَا بِهِ قَالَ: «دَمُ الْحَيْضِ لَيْسَ بِهِ خَفَاءٌ هُوَ دَمٌ حَارٌّ تَجِدُ لَهُ حُرْقَةً وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ دَمٌ فَاسِدٌ بَارِدٌ»[3].

 

بنابراین، امام (ره) بر خلاف مرحوم آخوند (ره) [که اوصاف را مطلقا اماره بر قطع به حیضیّت می‏داند]، فرموده است که در شرایط عادی که مزاج زن مشکلی ندارد، غالباً زن از روی قرائن و صفات، علم به حیضیّت پیدا می‏کند، لکن اگر خروج خون استمرار داشته باشد و یا شبهه برای او حاصل شود، زن به صرف صفات نمی‏تواند وجداناً به حیضیّت قطع پیدا کند.      

 

امام (ره) در ادامه فرموده است: «و بالجملة: كون الرواية بصدد بيان أنّ‌ هذه الأوصاف علامات يحصل بها القطع فلا معنى للسؤال، في غاية البعد»[4]؛ حاصل کلام اینکه: بودنِ روایت مذکور، در صدد بیان این نکته که اوصاف، علاماتی هستند که به واسطه آنها قطع حاصل می‏شود؛ به گونه‏ای که معنایی برای سؤال و ابهام باقی نماند، در نهایت بُعد است.

 

اشکال بر نظر امام خمینی (ره)

 

از کلمات امام (ره)، فهمیده می‏شود که ظاهر روایت حفص بختری این است که امام (ع) با بیان اوصاف خون حیض و استحاضه در صدد بیان این مطلب است که تعبّداً و تشریعاً شبهه زن را برطرف کند، اما به نظر  می‏رسد که دلیلی که امام (ره) برای کلام خود مطرح کرده است به سختی از روایت قابل برداشت است، بلکه دلیل ایشان، مطلبی است که از خارج روایت به دست آورده است و بر روایت تحمیل شده است و خودِ روایت این مطلب را نمی‏رساند چون امام (ره) در دلیل کلام خود؛ مبنی بر دلالت روایت بر تعبّدی بودن اوصاف، مطلبی فرمود که این مطلب از روایت استفاده نمی‏شود و آن، اینکه ایشان فرمود: «لأنّ‌ هذه الأوصاف لا تكون من اللوازم العادية بحيث تقطع النساء غالباً لأجلها بالحيض»؛ زیرا این اوصاف از لوازم عادی نیست به گونه‏ای که زن غالباً از آنها به حیض بودن قطع پیدا کند، یعنی اوصاف، به خودی خود بر حیض بودن دلالت ندارند، بلکه یک امر تعبّدی از جانب شارع است، یعنی شارع آن اوصاف را اماره بر حیضیّت قرار داده است.

 

بنابراین، چون دلیلی که امام (ره) آورده است از روایت استفاده نمی‏شود، کلام ایشان، مبنی بر تعبّدی بودن اوصاف را اثبات نمی‏کند.

 

به علاوه اینکه کلام امام صادق (ع) که فرموده است: «إِنَّ‌ دَمَ‌ الْحَيْضِ‌ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ لَهُ‌ دَفْعٌ‌ وَ حَرَارَةٌ‌ وَ دَمُ‌ الاِسْتِحَاضَةِ‌ أَصْفَرُ بَارِدٌ فَإِذَا كَانَ‌ لِلدَّمِ‌ حَرَارَةٌ‌ وَ دَفْعٌ‌ وَ سَوَادٌ فَلْتَدَعِ‌ الصَّلاَةَ‌»[5]، بیشتر با ارشادی بودن اوصاف سازگاری دارد و امام (ع) به اوصاف تکوینی خون حیض اشاره می‏کند و کلام آن حضرت (ع) با تعبّدی بودن اوصاف، به این معنا که اوصاف، اماره ظنی تعبّدی باشند، سازگاری ندارد، یعنی امام (ع) گویا می‏خواهد بگوید که حقیقت حیض این است که این صفات را داشته باشند و در صدد بیان این مطلب نیست که بگوید که چون من می‏گویم، چنین خونی حیض است. پس، کلام امام (ع)، در واقع ارشاد و اخبار از اوصاف تکوینی خون حیض و استحاضه است نه اینکه آن حضرت (ع) در صدد تشریع و جعل اوصاف مذکور، برای حیض و استحاضه باشد و بفرماید که خداوند متعال شما را متعبّد به این کرده است که خون حیض این اوصاف را دارد و خون استحاضه آن اوصاف را دارد.

 

ذیل روایت نیز مؤید تکوینی بودن اوصاف است و تعبّدی بودن اوصاف را رد می‏کند زیرا در ذیل روایت آمده است که روای گفته است: «فَخَرَجَتْ‌ وَ هِيَ‌ تَقُولُ:‌ وَ اللَّهِ‌ أَنْ‌ لَوْ كَانَ‌ امْرَأَةً‌ مَا زَادَ عَلَى هَذَا»، آن زن از نزد امام (ع) خارج شد؛ در حالی که می‏گفت که اگر امام، زن بود، بیش از این نمی‏گفت [، یعنی امام (ع) تمام ویژگی‏های عادت زنان را مسلّط است و بر آن احاطه دارد]. این سخن، حاکی از این است که امام (ع) در مقام تعبّد سخن نگفته است، بلکه از واقعیتی که در هنگام حیض و استحاضه برای زنان اتفاق می‏افتد، پرده برداشته است و آن واقعیت را بیان کرده است و در مقام جعل نظر شارع نبوده است. بنابراین، تعبیر مذکور، با تعبّدی بودن اوصاف سازگاری ندارد چرا که اگر بنای آن حضرت (ع) بر تعبّدی بودن بود، وجهی نداشت که زن از بیان اوصاف حیض و استحاضه توسط آن حضرت (ع) تعجب کند زیرا بیان امر تشریعی و تعبّدی جای تعجّب ندارد، بلکه شخص فقط باید گوش بدهد، ببیند امام (ع) چه می‏گوید و تعجّب زن به این خاطر بوده است که امام (ع) چنان بر خصوصیات زنان اشراف داشته است که او گفته است که اگر امام (ع) زن بود بیشتر از این نمی‏گفت، یعنی خودِ زن آن خصوصیات را آشنا بوده است و وقتی آنها را از زبان امام (ع) شنیده است از احاطه و تسلّط امام (ع) بر ویژگی‏های عادت زنان تعجّب کرده است که چگونه امام (ع) از دقایق و ظرایف یک امر تکوینی که مختص بانوان است اطلاع دارد و آن خصوصیات را که زنان خبر دارند، امام (ع) نیز خبر دارد بر خلاف امور تعبّدی که برای شخص نا آشناست و در بیان امور تعبّدی تعجّب راه ندارد زیرا تعجّبی ندارد که امام (ع) مطالبی از شریعت را بداند که دیگران از آن بی‏خبر باشند.

 



[1]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب3، ص275، ح2.

[2]. موسوى خمينى، سید روح اللّه، كتاب الطهارة (ط- القديمة)، ج1، ص13.

[3]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب3، ص275، ح3.  

[4]. موسوى خمينى، سید روح اللّه، كتاب الطهارة (ط- القديمة)، ج1، ص13.

[5]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب3، ص275، ح2.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 20 آذر 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و استحاضه                                     مصادف با: 27 جمادی ‏الاول 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402      جلسه: 34

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

در جلسه گذشته به ثمره بحث از تعبّدی بودن یا تکوینی بودن اوصاف حیض اشاره شد و گفته شد که اگر قائل شدیم که شارع ما را متعبّد کرده است که با تحقّق اوصاف حیض، مثل گرم بودن، قرمز بودن، تازه بودن خون و امثال آن باید آن خون را خون حیض قرار دهیم، اعم از اینکه به حیضیّت آن خون علم پیدا شود یا به حیضیّت آن خون علم پیدا نشود در این صورت، به مجرد شک در حیض بودن خون، به اوصاف خون رجوع می‏شود که اگر آن خون، اوصاف حیض را داشته باشد، حیض است و اگر اوصاف حیض را نداشته باشد، حیض نیست و علم و قطع به حیضیّت در حکم به حیضیّت دخالتی ندارد، یعنی به صرف وجود اوصاف حیض به حیض بودن آن حکم می‏شود چه علم به حیضیّت حاصل شود و چه علم به حیضیّت حاصل نشود.

 

اما اگر قائل شدیم که شارع با بیان این اوصاف، در صدد ارشاد بوده است، به این معنا که خواسته است بگوید که اوصافی که در اخبار برای خون حیض بیان شده‏اند، تکوینی می‏باشند، یعنی شارع نخواسته است بگوید که چون من می‏گویم خونی با این اوصاف، حیض است تو نیز باید به حکم من متعبّد باشی و چون و چرا نیاوری، بلکه شارع با بیان اوصاف حیض در صدد شناساندن خون حیض به مکلّف بوده است، به این معنا که خون حیض، خونی است که تکویناً این صفات را دارد. در این صورت، اوصاف حیض سبب علم به حیض بودن خون خواهد بود لذا حیض بودن، دائر مدار علم به حیضیّت از مجرای اوصاف حیض می‏شود بر خلاف فرض قبلی، که حیض بودن، دائر مدار تعبّد به امر شارع است. بنابراین، اگر شخص نتوانست از اوصاف خون، به حیض بودن خون مشکوک، علم پیدا کند، آن خون، محکوم به حیضیّت نیست بر خلاف فرض قبلی که حیض بودن، دائر مدار تعبّد است که خون مشکوک، به صرف داشتن اوصاف حیض، محکوم به حیضیّت است؛ اعم از اینکه شخص از اوصاف، به حیض بودن علم پیدا کند یا به حیض بودن علم پیدا نکند.

 

در ادامه سؤالی مطرح شد و آن، این بود که اوصافی که در روایات برای خون حیض ذکر شده است، آیا جنبه تعبّدی برای حیض دارند که شارع این صفات را در ظرف شک و دوران بین حیض و استحاضه، برای مکلّف حجّت قرار داده است یا این اوصاف جنبه تکوینی دارند و ارشاد به حیضیّت دارند؟

 

در پاسخ عرض شد که آیت الله حکیم (ره) و امام خمینی (ره) قائل به تعبّدی بودن اوصاف حیض می‏باشند ولی مرحوم آخوند (ره) قائل به تکوینی بودن اوصاف حیض می‏باشد.

 

همچنین، به کلام مرحوم آخوند (ره)، مبنی بر ارشادی بودنِ اخبارِ اوصاف حیض اشاره شد و گفته شد که ایشان فرموده است که ظاهر روایاتِ مربوط به صفات خون حیض این است که شارع با ذکر اوصافی از خون حیض و استحاضه که برای زنها شناخته شده است، در صدد تمییز خون حیض از خون استحاضه برآمده است و با وجودِ اوصاف خون مجالی برای اشتباه نیست [، یعنی اوصاف برای انسان علم می‏آورد]، چون اوصاف غالباً موجب حصول قطع می‏شوند [گرچه گاهی اوصاف، موجب حصول علم نمی‏شوند ولی غالباً اوصاف، علم‏آورند] و شارع با ذکر اوصاف در صدد بیان حکم مشتبه و قرار دادن صفت به عنوان اماره تعبّدی نیست تا امر مشکل شود که آیا یکی از اوصاف برای حکم به حیضیّت کفایت می‏کند یا همه اوصاف باید وجود داشته باشند تا بتوان به حیضیّت حکم کرد کما اینکه بین مشهور و صاحب مدارک (ره) در اینکه آیا یک وصف برای حکم به حیضیّت کافی است یا همه اوصاف باید محقق باشند، اختلاف واقع شده است چون مشهور قائل است که هر یک از اوصاف، اماره مستقلی برای حکم به حیضیّت خون می‏باشد ولی صاحب مدارک (ره) معتقد است که مجموع اوصاف با هم، اماره بر حیضیّت می‏باشند لذا یک صفت کفایت نمی‏کند.

 

مرحوم آخوند (ره) در ادامه فرموده است: «و لا يمكن أن يكون قوله عليه السّلام في موثقة إسحاق بن جَرير؛ «دم الحيض ليس به خفاءٌ، هو دم حار إلخ» بيانا لجعل ما ذكره من الأوصاف أمارة عليه تعبدا و كذلك سياق سائر الاخبار، كما لا يخفى على المتأمل»[1]؛ و ممکن نیست که قول امام (ع) در موثقه اسحاق‏بن جریر که فرموده است: «خون حیض پوشیده نیست، بلکه آن، خونی است که گرم است و با سوزش خارج می‏شود»، بیان برای جعل اوصاف به عنوان اماره تعبّدی برای حیض باشد و همچنین است سیاق سایر أخبار، کما اینکه بر شخصی که تأمل و دقت داشته باشد، پوشیده نیست [، یعنی از لحن سایر روایات نیز این مطلب استفاده می‏شود که فلسفه بیان اوصاف از ناحیه امام (ع)، این است که اوصاف حیض، جنبه تعبّدی ندارند].

 

سؤال: دیدگاه مرحوم آخوند (ره) درباره حدودی [، مثل شروع حیض بعد از اتمام نُه سالگی و اتمام حیض در سن پنجاه سالگی برای غیر قرشیّة و شصت سالگی برای قرشیّة] که برای خون حیض در لسان روایات وارد شده است، چیست؟

 

پاسخ: در سال تحصیلی گذشته در مسأله 701 عرض شد که اگر خونی از دختربچه‏ای که مشکوک البلوغ است خارج شود و صفات حیض را داشته باشد، به حیض بودن آن خون حکم می‏شود و خود اینکه صفات حیض را دارد نشانه بلوغ قرار داده می‏شود[2].

 

در ذیل مسأله 701، کلام مرحوم آخوند (ره) و آیت الله حکیم (ره) به طور مفصل بیان شد. آیت الله حکیم (ره) فرموده است که استاد اعظم ما [مرحوم آخوند (ره)] فرموده است که حدودی که شارع برای خون حیض بیان  کرده است [که عبارتند از اینکه خونی که دختر بچه قبل از نُه سالگی می‏بیند حیض نیست و خونی که زن بعد از یائسگی می‏بیند حیض نیست، همچنین، خونی که کمتر از سه روز دیده می‏شود یا بیشتر از ده روز دیده می‏شود حیض نیست] صرفاً برای ظرف شک نسبت به حیض بودن خون است، یعنی زمانی که در حیض بودن خون شک شود به این حدود مراجعه می‏شود، اما در موردی که شخص علم وجدانی پیدا کند که خونی که دیده است خون حیض است باید احکام حیض را در رابطه با آن خون جاری کند، هرچند که آن خونی که مشاهده کرده است قبل از اتمام نُه سالگی باشد یا بعد از یائسگی باشد.

 

در بحث از مسأله 701، سخن مذکور، پذیرفته نشد و عرض شد که علاوه بر اینکه بر این مسأله [که حد خون حیض، اتمام نُه سالگی و یائسگی، بیشتر از سه روز خون دیدن و کمتر از ده روز خون دیدن است] اجماع وجود دارد، یعنی علاوه بر اینکه بر أخذ به تحدیدات شرعیه برای خون حیض، اجماع است، نمی‏توان به سادگی از اخبار کثیره‏ای که تحدید کننده خون حیض است صرف نظر کرد و گفت که با علم به حیض بودن خون از همه این حدود رفع ید می‏شود.

 

جالب این است که امام خمینی (ره) فرموده است که دیدگاه مرحوم آخوند (ره) نه تنها مخالف روایات کثیره و اجماع فقهاست، بلکه بالاتر از آن، این است که پذیرش دیدگاه ایشان مساوی با رفع ید از ضرورت فقه است. بنابراین، اگر تحدیداتی که در کلام فقها و اخبار کثیره برای خون حیض بیان شده است، پذیرفته نشود، منجر به مخالفت با اجماع فقها و رفع ید از ضرورت فقه می‏شود[3].

 

البته در پاسخ از امام (ره) عرض می‏شود که درست است که دیدگاه مرحوم آخوند (ره)، مخالف با روایات کثیره و اجماع فقهاست، لکن پذیرفته نیست که گفته شود که دیدگاه ایشان، رفع ید از ضرورت فقه است.

 

خلاصه مطالب مذکور، در قالب دو نکته؛

 

نکته اول، این است که به نظر مرحوم آخوند (ره)، اوصاف حیض که در لسان روایات ذکر شده است، بیانگر تکوینی بودن حیض است، یعنی شارع با ذکر اوصافی از خون حیض و استحاضه که برای زنها شناخته شده است، در صدد تمییز خون حیض از خون استحاضه برآمده است و با وجودِ اوصاف خون مجالی برای اشتباه نیست [، یعنی اوصاف برای انسان علم می‏آورد]، چون اوصاف غالباً موجب حصول قطع می‏شوند [گرچه گاهی اوصاف، موجب حصول علم نمی‏شوند ولی غالباً اوصاف، علم‏آورند].

 

نکته دوم، این است که مرحوم آخوند (ره) فرموده است که حدودی که شارع برای خون حیض بیان کرده است صرفاً برای ظرف شک نسبت به حیض بودن خون است، یعنی زمانی که در حیض بودن خون شک شود به این حدود مراجعه می‏شود، اما در موردی که شخص علم وجدانی پیدا کند که خونی که دیده است خون حیض است باید احکام حیض را در رابطه با آن خون جاری کند، هرچند که آن خونی که مشاهده کرده است قبل از اتمام سنّ نُه سالگی باشد یا بعد از یائسگی باشد.

 

لکن سخن مذکور، پذیرفته نشد و عرض شد که علاوه بر اینکه بر این مسأله [که حد خون حیض، اتمام نُه سالگی و یائسگی، بیشتر از سه روز خون دیدن و کمتر از ده روز خون دیدن است] اجماع وجود دارد، یعنی علاوه بر اینکه بر أخذ به تحدیدات شرعیه برای خون حیض، اجماع است، نمی‏توان به سادگی از اخبار کثیره‏ای که تحدید کننده خون حیض است صرف نظر کرد و گفت که با علم به حیض بودن خون از همه این حدود رفع ید می‏شود.

 

 

 



[1]. آملی، هاشم، المعالم المأثورة، ج5، ص259؛ آخوند خراسانی، محمد كاظم‏بن حسين، رسالةٌ فی أحکام الدما، ص4و5.

[2]. طباطبایی یزدی، سید محمدکاظم، العروة الوثقی، ج1، ص316.

[3]. موسوی خمینی، روح اللّه، كتاب الطهارة، ج1، ص10.

 

زیر مجموعه ها

Please publish modules in offcanvas position.